نگارش اولین کتاب برای بزرگترها
همه چیز به خودتان بستگی دارد. میتوانید بیعقلی کنید، روی دیوارتان (وال یا تایم لاین) جملات صد من یک غاز بنویسید، میتوانید توی خانه بنشینید و مرتب زندگی خودتان را دود کنید، میتوانید چند متر طناب بخرید و برای جمله زندگیتان، نقطه پایان بگذارید. اما جدا از این بچهبازیها، میتوانید یک لحظه تخیل خودتان را به کار بیندازید و کارهای بزرگ بکنید. چه کاری؟ باور کنید میشود خیلی کارها کرد. یکیاش نوشتن. نوشتن هم شما را سبک میکند و هم میتواند زندگی شما را تغییر دهد. شرط ماجرا این است که… ناله نکنید. بنشینید و چیزی واقعی خلق کنید. برای آنکه ماجرا در ذهنتان جا بیفتد، بد نیست خودمان را در یک فضای تخیلی قرار دهیم که البته اصلا تخیلی نیست.
فکر کنید ۴۰ ساله شدهاید. (البته اگر بالای ۴۰ سال دارید که هیچی) فقط یک لحظه. خیلی هم سخت نیست. یکی از اطرافیانتان را که ۴۰ سال دارد تصور کنید و خودتان را بگذارید جای او. حالا فکر کنید این آدم از شوهرش (یا زنش) جدا میشود. فکر کنید که هیچ شغلی هم ندارد. پولی هم ندارد. چه باید بکند؟ اگر در ایران باشد، یا باید کارهای خلاف انجام دهد یا یکی از این کاغذها را بگذارد جلوی خودش و بنویسد که فلان و فلان و گشنه است. بعد هم کارتنخوابی. (لعنتی! ما کلی با کارتونها خاطره خوب داشتیم. از بل و سباتین گرفته تا پدر پسرشجاع. حالا کارتن هم بد شده… کارتنخوابی!)
در این شرایط معمولا هر روز دو سه خط به شیارهای روی صورت شما اضافه میشود و با آخرین بازمانده پولتان، لباس سفید آخرت میخرید. تمام. اما همه اینطور نیستند. بعضیها زندگی تازهای را شروع میکنند. حتی در اتاقهای سرد و تنها، میخواهند تولدی دیگر داشته باشند. یعنی یک یک فرد ۴۰ ساله بیپول، ناامید، دپرس و همه چیزهای بهدردنخور نیستند و اصلا برایشان مهم نیست مردم چه میگویند. نکته جالب اینجاست که اگر این طوری باشید، ممکن است جی کی رولینگ دیگری متولد شود.
شما میتوانید کسی باشید که کتابش در هر شرایطی پرفروش و پرخواننده است، حتی زمانی که منتشر نشده. همه دلشان میخواهد بدانند که کتابتان درباره چیست. حتی جاسوس میفرستند تا موضوع کتاب شما را کشف کنند. اما شما که آن همه اتاق سرد و تنهایی را تجربه کردهاید، از پس این چیزها هم بر میآیید. ۴۸ ساعت به پخش کتابتان، جلوی مغازهها صف میکشند. اصلا هم مهم نیست که چند ساعت بعد، میتوان کتابت را در اینترنت خواند. مهم این است که زودتر آن را بخوانند، حتی چند لحظه.
هری پاتر بزرگ شده یا کودکی درون شما مرده؟
وقتی شنیدم که رولینگ میخواهد کتابی بنویسد که ربطی به دنیای بچهها ندارد، دو چیز توی ذهنم آمد. اول تصویر بازیگر فیلمهای «هری پاتر»، که اوایل بچهای شیرین و جذاب بود، اما بعدها به زور کرم پودر، ریشش را قایم میکردند و دیگری کودکی درون خود خانم رولینگ.
جی کی رولینگ یکی از ثروتمندترین زنان جهان است. در چند سال اخیر همیشه در فهرست ۱۰ ثروتمند جهان قرار داشته و پولهایش از پارو بالا میرود و معمولا وقتی پول از پارو بالا رود، به جای آن که قورباغه ابوعطا بخواند، کودکی درون آدم میمیرد. البته در بعضی از جوامع، مثل جامعه ما مرگ بچههای واقعی هم مهم نیست. همین چند روز پیش ۲۶ دانشآموز دختر در تصادف یک اتوبوس مردند و آب از آب تکان نخورد.
این چندمین باری است که اتفاقهای مشابه میافتد که یادآوری همه آنها، نیاز به وقت زیادی دارد. فعلا قرار است که از گل و بلبل و جی کی رولینگ بنویسیم که وقتی پولدار شد و کودکی درونش مرد، احتمالا سراغ یک کتاب برای بزرگسالان بیاید. (یا برود؟)
بعد از هری عزیز
ماجرای این رمان درباره سیاستمداری است در انگلستان که میمیرد و مردم را مجبور میکنند که برای او عزاداری نکنند. یعنی گریه و اینها نکنند و انگار نه انگار که اتفاقی افتاده است. رولینگ در این باره میگوید: «باید این رمان را مینوشتم، چون به نوشتن آن نیاز داشتم. ایده این رمان در سال ۲۰۰۷ به ذهنم آمد. وقتی در ایالات متحده بودم، جرقههای نخستین این داستان در ذهنم زده شد. در تور تبلیغاتی آخرین کتاب «هری پاتر» بودم، سوار بر هواپیما، که ایده نوشتن رمان تازهام به نام «جای خالی تصادفی» به سرم زد و داستان جلوی چشمم نقش بست. دقیقا مثل نوشتن مجموعه «هری پاتر»، احساس میکردم که واقعا دلم میخواهد آن را بنویسم. از فکر نوشتن این رمان واقعا هیجانزده شده بودم. این کتاب به نوعی کتابی بسیار شخصی است.
البته واضح است که خاطرهنویسی نیست. خود من در کتاب حضور ندارم. روایت من نیست، اما درونمایههایی را در بر دارد که برای من بسیار دارای اهمیت است. بله، این نقطه آغاز نوشتن این رمان بود.»
انگار نوشتن این رمان هم یک جورهایی تخیلی است. شما توی هواپیما نشستهای و به جای این که به وصیتنامهات فکر کنی، مینشینی و طرح یک رمان میآید توی ذهنت. بعضی از مردم واقعا بیکار و بیملاحظه هستند. اصلا به آینده خودشان فکر نمیکنند. شاید هم خانم رولینگ خودش را جای آن سیاستمدار فرض کرده و بعد فکر کرده که برای تشییع جنازهاش آدمهای زیادی میآیند و بعد فکر کرده ممکن است افرادی از این کار جلوگیری کنند. به هر حال جالب است که این طرح در هواپیما به ذهن نویسنده آمده است. او در این باره میگوید:« انگار وسایط نقلیه برای من برانگیزاننده هستند.
به محض سوارشدن، نوشتنم میگیرد. میدانید که ایده نوشتن «هری پاتر» هم هنگام مسافرتم با قطار به ذهنم خطور کرد. البته این بار تنها نبودم و به همراه خانواده و ناشرم مسافرت میکردم. واقعا نمیدانم چرا در آن حالت و موقعیت این ایده به سرم زد. کاری از دستم بر نمیآمد.»
نوجوانها هم هستند، نگران نباشید
خانم هری پاتر (رولینگ سابق)، در این رمان به نوعی تقلب کرده است. او مثلا این رمان را برای بزرگترها نوشته، اما وسطهایش از شخصیتهای نوجوان هم استفاده کرده است. انگار پولهایی که از پارو بالا میرود، هنوز کودکی او را به طور کامل نکشته است. به گفته او نوجوانان نقش پررنگی در پیرنگ این داستان بازی میکنند. او ادامه میدهد: پنج نوجوان در این رمان حضور دارند، که در آن واحد هم قربانی هستند و هم قهرمان داستان. کل پیرنگ داستان حول این محور میگردد که با این دختر نوجوان به نام کریستال، چه باید کرد؟ او اهل خانوادهای بسیار فقیر است و در مدرسه یک اخلالگر تمامعیار. شرایط زندگی او دارای جوانبی است که برایم بسیار جالب است. البته دلایلم بسیار شخصی است، چراکه من در دورهای در بریتانیا دچار فقر شدید و رنجآوری بودم و مسائل پیشآمده برای این شخصیت را خوب درک میکنم.»
انگار خانم رولینگ گذشتهاش را فراموش نکرده است و به نظر این نکته ارزش بسیار زیادی دارد. بسیاری از نوکیسههای سرزمین ما خیلی زود یادشان میرود که قبلا چه شرایطی داشتهاند و خیلی از ما، در ترم دوم کلاس زبان، «ر» را میکشیم و مرتبا میگوییم «سووری» یا «اوه، مای گاد». (البته در شرایط خاص اشکال ندارد…) اما خانم رولینگ یادش نرفته که روزگاری از فرط بیپولی، در خانههای زیر شیروانی شهرداری زندگی میکرد؛ همان روزگاری که از شوهرش جدا شده بود و آهی در بساط نداشت.
او روزی در حال کشیدن سبد تقریبا خالی خریدش به خانه بود که یادش آمد میتواند بنویسد. بعد با خودش گفت از چه بنویسد؟ از فقر و بدبختیاش؟ ننوشت و چه کار خوبی کرد. چه کسی دوست دارد فقر و بدبختی دیگران را بخواند؟ بعد با خودش گفت که ای کاش یک جادوگر پیدا شود که بتواند زندگی من را نجات دهد. بعد با خودش گفت: آخه کیه که آدمو نجات بده؟
بعد به خودش جواب داد که اگر پسری داشتم و میفرستادمش مدرسه جادوگرها، حتما پسرم کمکم میکرد. او اسم پسرش را گذاشت هری و فامیلش را گذاشت کوزهگر. (همان potter). و هری هم نامردی نکرد. آن قدر جادو و جنبل کرد تا مادرش یکی از ثروتمندهای روزگار شود.
و حالا رولینگ میداند که باید قدر بچهها را بداند، حتی در یک رمان «بزرگونه.»از گذشته میگوید
رولینگ درباره روزهای عجیب و شنیدنی زندگیاش میگوید: «من زندگی عجیب و غریبی داشتهام و اوضاع مالی متفاوتی را پشت سر گذاشتهام. خانوادهام ثروتمند نبودند. متعلق بودند به طبقه متوسط تحصیلکرده شهری. مدرسهای که میرفتم، شباهتهای زیادی به مدرسه توصیفشده در این رمان دارد؛ مدرسهای دولتی که همه جور بچهای با فرهنگهای متفاوت در آن هستند و بعد نوبت به ازدواج ناموفقم رسید. دورهای که بسیار فقیر شده بودم و عملا با حقوق بیکاری که دولت پرداخت میکرد، گذران میکردم.»
او ادامه میدهد: «من خودم در طبقه متوسط رو به پایین بزرگ شدم. طبقهای که از لحاظ اقتصادی نزدیک به طبقه کارگر است. من خودم را شایسته بحث درباره طبقات مختلف اجتماعی نمیدانم، چراکه دانش کافی برای آن را ندارم. مگر اینکه دیدگاه خودم را بگویم که آن هم مربوط به طبقه اجتماعی است که از آن آمدهام.»
او در جواب این پرسش که بعد از ثروتمند شدن، زندگیاش چطور شده میگوید: «در واقع هیچ تغییر نگرشی در من به وجود نیامد. من همچنان با افراد متفاوتی از ساختارها و لایههای گوناگون جامعه در ارتباط هستم و به هیچ وجه دید طبقاتی که باعث ایجاد حائل میان من و مخاطبم شود، ندارم. من همان جی کی رولینگ هستم که قبلا بودم، البته از دیدگاه اجتماعی.»
واکنش منتقدان
«جای خالی تصادفی» ماجرای بلندپروازی، حسادت و رقابت در شهر خیالی پگفورد است. مرگ ناگهانی یکی از مقامات شهر، یک میز خالی در شهرداری برجا میگذارد. حالا آدمهای مختلف شهر از مایلز مالسن، وکیل ثروتمند گرفته تا ویدونز بیخانمان در تلاش برای رسیدن به این جای خالی هستند. رولینگ در جمع هزار طرفدار آثارش در مرکز ساوتبنک در لندن گفت ایده کتاب چند سال پیش به ذهنش رسید. به نظر او نوشتن برای بزرگسالان راحتتر بوده، اما با این حال نوشتن کتاب چالش بزرگی بوده، بهویژه که رمان از چند زاویه دید روایت میشود. (یعنی یک جورهایی متناقض حرف زده.)
رولینگ پنج سال پس از انتشار آخرین جلد «هری پاتر» میگوید شیفته مرگ است و به نظرش همه شیفته مرگ هستند، فقط او این امر را آشکارا میگوید. البته این نظر شخصی اوست، هرچند که عدهای از این حرفش خرده گرفتهاند، ولی نظر است دیگر.
واکنشها به کتاب متفاوت بوده است. منتقد آسوشیتدپرس کتاب را با وجود ایرادهایی که دارد، سرشار از احساس و گرما توصیف کرده است. میچیکو کاکوتانی، منتقد تاثیرگذار نیویورک تایمز کتاب را بیرمق خوانده و گفته «دنیای واقعی صفحات رمان… به طرز رقتآوری کلیشهای است و در نتیجه «جای خالی تصادفی» نهتنها ناامیدکننده است، بلکه ابلهانه هم هست.»
تئو تیت، منتقد گاردین نوشته هرچند رمان شاهکار نیست، اما «ابدا اثری ضعیف نیست، رمان هوشمندانه، پرداختشده و گاه بامزه است.»
بوید تانکین، منتقد ایندیپندنت هم نوشته بخشهای مربوط به نوجوانان رمان «سختخوان» هستند. منتقد دیلی میل هم از نبودن شخصیت دوستداشتنی در رمان گله کرده است.
با وجود این نقدها که اغلب منفی هستند، به نظر میرسد موفقیت و محبوبیت «هری پاتر»ها آنچنان زیاد است که روی فروش «جای خالی تصادفی» تاثیری نگذارد. همیشه این را به یاد داشته باشید که نهتنها این اثر، بلکه هر اثر دیگری که روی وقت و انرژی زیاد گذاشته باشیم و با دل و جان رویش کار کرده باشیم، به مراتب انعکاس بهتری خواهد داشت و قطع به یقین کار تمیزتری از آب در خواهد آمد؛ چهبسا که دیگران نیز از کار ما راضیتر خواهند بود.
منبع: مقالات کانون مشاوران ایران