مرکز مشاوره

تجربه‌های تلخ و شیرین

تجربه‌های تلخ و شیرین

تجربه‌های تلخ و شیرین

تجربه‌های تلخ و شیرین

بحث اصلی را باید از اینجا شروع کنیم که انسان در چه فضایی زندگی می‌کند. بعضی از آدم‌ها تنها در گذشته‌هایشان سیر می‌کنند و می‌شود گفت کارشان فقط خاطره‌بازی است. انسانی که با گذشته زندگی می‌کند و در آن غرق شده هرگز تجربه‌ای نمی‌آموزد. اما آن عده دیگری که گفتم، سوای خاطره بازی از گذشته‌هایشان درس می‌گیرند. از گذشته باید تجربه آموخت نه این‌که در لحظاتش جا ماند. شاید این بزرگ‌ترین درسی است که من از زندگی گرفته‌ام. این درس باعث شد که همیشه از تجربیات خودم به خوبی استفاده کنم و با نگاهی تیزبینانه به گذشته، خطاها را تکرار نکنم. درس بگیرم و حواسم باشد چیزهایی را که دیگران تجربه کرده‌اند، دوباره و چندباره تجربه نکنم.

راستش آدم‌ها باید به این نکته توجه کنند که زمان زیادی برای تجربه همه چیزهای این عالم ندارند و بهتر است از تجربه‌های گذشته درس بگیرند و در نهایت بیشترین استفاده را از زندگی‌شان ببرند.

به گمان خودم یکی از دلایل موفقیت من در فوتبال هم همین بهره‌گیری از تجربه‌های قبل بوده. به‌عنوان کسی که همیشه هدفم معلوم بوده، همیشه سعی کرده‌ام خطاهای گذشته را مجددا تکرار نکنم، البته این امر مستلزم تمرین و کمی مرارت است. در حقیقت در ابتدای راهش ما باید تکلیفمان را با خودمان معلوم کنیم. باید بدانیم چه چیزی از این زندگی می‌خواهیم و راهمان را خوب بشناسیم. این گونه حتما احتمال خطاهایمان هم کمتر خواهد شد و راحت‌تر دل به تجربه‌ها می‌دهیم بی‌هیچ غرور و تکبری. خیلی‌ها فکر می‌کنند خودشان علامه دهر هستند، اما تیزهوشی و ذکاوت اینجاست که تو از نتایج کار دیگران راه درست را بسازی و بهتر پیش روی کنی.

اگر بخواهم دوره مربی‌گری‌ام را به دو دوره داخل ایران و خارج از آن تقسیم کنم، همیشه در دوره دوم حواسم بود که از تجربیات دوره اول استفاده کنم و سعی کردم راهی را که در ایران رفته بودم در خارج از ایران دقیق‌تر و هوشمندانه‌تر پی‌گیری کنم. حالا هم که برگشته‌ام از هر دوی این دوره‌ها درس گرفته‌ام و حتما احتمال خطایم کمتر خواهد بود، چون می‌دانم که اشتباهات گذشته را تکرار نخواهم کرد و این رمز موفقیت انسان و بزرگ‌ترین چیزی است که می‌تواند در زندگی بیاموزد، البته اگر به آن توجه کند!

 

قهوه من باز یخ کرد

توی اتاقم نشسته بودم. داشتم روی اینترنت اجراهای «برادوِی» نیویورک رو چک می‌کردم. معمولا هرچندوقت یک‌بار این کار رو می‌کنم. بعدشم روی سایتی می‌رم و خبرهای تئاتری رو یه دید می‌زنم و اگه نقدی درمورد نمایشی که می‌شناسم نوشته شده باشه، می‌خونم. این بارم یه نقد در مورد نمایشی که دست داشتم، مطالبی نوشته شده بود. مشغول خوندن شدم. این‌قدر غرقِ خوندن بودم که متوجه نشدم اتاقم یه‌ کم تاریک شده.

صدای رعد و برق و بلافاصله صدای شُرشُرِ بارون مانعِ خوندنم شد. یه لحظه احساس خوبی بهم دست داد. نقد رو نصفه‌کاره ول کردم، کامپیوتر رو خاموش کردم، رفتم تو بالکن وایسادم، بارون رو نگاه کردم. ناخودآگاه با صدای بلند گفتم: «آخی! زندگی چه‌قد قشنگه.» یه دفعه یاد مطلبی که قرار بود براتون بگم، افتادم. گفتم الان وقتشه. یه قهوه درست کردم، مداد و کاغذم رو گذاشتم جلوم… الان… دارم فک می‌کنم چی باید بنویسم.

بذار یه قُلُپ قهوه بنوشم، الان براتون می‌گم… من… چه درسی از زندگی گرفتم؟ سوال همین بود دیگه؟ مگه نه؟ از کی دارم سوال می‌کنم؟ تو که اینجا نیستی جوابم رو بدی! آره، فک می‌کنم همین بود. زندگی؟!… زندگی به نظر من مجموعه‌ای است از فامیل، دوست، عشق، تجربه، کار، سفر، خیانت، دروغ، نیرنگ و و و… همه ایناس که زندگی رو می‌سازه. از هر کدومِ اینا می‌شه درس گرفت.

از وقتی خودم رو شناختم، از نصیحت‌های مادرم، از مهربونی‌های پدرم، از تجربه‌هام و از تجربه‌های دیگران درس گرفتم. از کارم هر روز دارم درس می‌گیرم. من فکر می‌کنم درس‌گرفتن از زندگی بستگی به خودِ آدم داره. زندگی با همون مجموعه بالایی که گفتم خودش یه معلمه و ما شاگردهاش. توی کلاس هم شاگرد تنبل هست، هم زرنگ. شاگرد تنبلی که حواسش نیست و بازیگوشی می‌کنه و شاگرد زرنگی که شیش دُنگ حواسش به معلمه تا درس رو خوب یاد بگیره. قدیمی‌ها می‌گن: «بچه وقتی به دنیا میاد، سرنوشتش رو پیشونیش نوشته شده.» عده‌ای‌ام معتقدن آدم خودش سرنوشت خودش رو تعیین می‌کنه. من از اون عده هستم و این درس رو از پدرم که زندگیم بود، گرفتم.

او همیشه می‌گفت: «درست تصمیم بگیر، دقیق انتخاب کن! » می‌گفت: «در ناامیدی، بسی امید است.» من تو تمام درس‌هایی که از زندگی گرفتم، این بزرگ‌ترین درسی بوده که یاد گرفتم. همیشه امیدوارم. حتی در اوج ناامیدی، تهِ دلم امیدواره. سعی می‌کنم درست تصمیم بگیرم و دقیق انتخاب کنم.

همه این روده‌درازی‌ها برای این چند خطِ آخر بود. یه جمله دیگه بگم و تمومش کنم. می‌خوام به شاگرد تنبل‌ها بگم، یه‌کم حواسشون رو بیشتر به درس جمع کنن. به نفعشونه. زودتر به کلاس بالاتر می‌رسن. ببین قهوه‌مم باز یخ کرد. حالا باید برم یه قهوه دیگه درست کنم.

وقتی دخترها کارهای پسرها را تقلید می‌کنند!

احتمالا شما هم با دختر خانم‌هایی که خیلی علاقه دارند کارهای پسرانه بکنند مواجه شده‌اید. این دسته از دوستان از درخت بالارفتن، حرف‌زدن، لایی کشیدن در رانندگی، غذاخوردن به شیوه سریع و نجویده و بعدش حرکات نامتعارف انجام دادن، شستن جوراب و مواردی از این دست را نشانه مردانگی می‌دانند و سعی می‌کنند که خیلی خود را از نظر شخصیتی محکم و مردانه نشان دهند!

اینها در حالی است که اگر به یکی از این دختر خانم‌ها بگویی شما که این‌قدر توانا و محکم هستی و می‌توانی کارهای سخت بکنی، خب به نظرت اگر سربازی برای خانم‌ها هم باشد خوب است یا نه؟ جوابی که شنیده می‌شود این است که: «معلومه که نه. دخترها ظریفن. توانایی بدنیشون پایینه. نمی‌تونن عملیات سنگین انجام بدن. از نظر روحی هم قابل مقایسه با مردها نیستن. دخترها تحمل اون همه فشار رو ندارن و به هم می‌ریزن. پسرها باید برن سربازی تا سختی بکشن و قدر دخترها رو بدونن!»

یا مثلا اگر درباره خرج زندگی را دادن ازشان سوال کنی، این جواب ها خیلی دور از جواب‌های آن دسته از دخترها نیست که: «به نظر من، دخترها هرچقدر هم که توانا باشن و کار کنن و بتونن از نظر مادی خودشون رو تامین کنن، اما در نهایت وقتی ازدواج می‌کنن احتیاج دارن که یکی بهشون پناه بده، یکی تامینشون بکنه، یکی باشه که اونا دیگه نگران چیزی نباشن و با خیال راحت بهشون تکیه کنن. آخه دخترها خیلی حساسن!»

یا اگر بگویی خب شما که این‌قدر خفن هستی و می‌توانی لایی بکشی در اتوبان و خیابان و کوچه و پارکینگ خانه، به جای این‌که بروی و در آرایشگاه وقتت را بگذرانی، بیا و برو و دوره مکانیکی یاد بگیر که اگر یک وقت در حال رانندگی ماشینت خراب شد، احتیاج به یک مرد نداشته باشی تا بیاید و مشکل را حل کند، در این مورد جواب‌دادن معمولا این است که «معلومه که یاد می‌گیرم.» (البته یادگرفتنشان هم به همین جمله کفایت می‌کند!)

ولی درصد دیگری از جواب‌ها این است که: «چه کاریه وقتی آدم می‌تونه با یه تلفن بگه مکانیک بیاد. چرا آدم دست خودشو سیاه و کثیف کنه و اعصابش رو خورد کنه! اصن مکانیکی کار مرداس. خشنه. کثیف هم هست!»

یا اگر بگویی که حالا که شما این‌قدر قوی هستی و از پس کارهای سخت و محیرالعقول مثل بالا رفتن از درخت یا بلندکردن میز به تنهایی برمی‌آیی، چرا وقتی دنبال کار می‌گردی، کار، سخت و نفس‌گیر نباید باشد و فشار کار هم نباید بهت وارد شود؟ و جوابی که می‌شنوی این است که: «وای صبح پاشدن خیلی سخته، من که حاضر نیستم به خاطر کار از خواب صبحم بزنم. تازه محیط کار هم خیلی مهمه که شیک باشه و توش آرامش کامل داشته باشم. جاهایی که شرایط کارش سخته برای پسرها خوبه!»

اینها فقط چند مورد پیش پا افتاده بود از این تضاد رفتاری که بعضی دخترها دچارش می‌شوند. شما هم اگر رفتاری از دخترها هست که روی مختان هست و جوش می‌آورید بگویید، چون در بسیاری از موارد با گفتن و انتقال دادن است که مشکلات حل می‌شه (البته به شوخی). ضمنا به آقایان هم برنخورد، در این مقاله قصد تخریب آنها نیست و اینها هم نشانه مردانگی نیست. فقط نمونه‌هایی بود برای روشن‌شدن موضوع!

منبع: فارس پاتوق


صفحه اصلی سایت مرکز مشاوره

خروج از نسخه موبایل