مرکز مشاوره

داستان زندگی یک فیلمساز

داستان زندگی یک فیلمساز

داستان زندگی یک فیلمساز

داستان زندگی یک فیلمساز

حقیقتا باید اعتراف کنم که هیچ وقت وودی آلن به عنوان یک کارگردان محبوب، در فهرست فیلم‌سازانی که دوستشان دارم جایی نداشته است، اما گویا آقای آلن دارد به راحتی جای خود را در این فهرست پیدا می‌کند و به یکی از فیلم‌سازان محبوب من تبدیل می‌شود. دو فیلم آخر آلن یعنی «نیمه‌شب در پاریس» و «به رم با عشق» بدون در نظر گرفتن معنای «هنر سینما»، دو فیلمی هستند که شما را به یک سفر می‌برند، اما نه یک سفر جغرافیایی. بلکه سفری به درون خودتان، به خاطراتتان، به همه آن چیزهایی که دوست دارید در زندگی تجربه کنید، اما امکان آن را پیدا نمی‌کنید. یا شاید به آن رویاهایی که همیشه در خواب می‌بینید یا آن چیزهایی که همیشه در آرزوهایتان بوده است. بر خلاف دیگر فیلم‌های آلن (از دید من البته!) این بار بازی او روی اعصاب و روان راه نمی‌رود، خبری از دلقک‌بازی‌های همیشگی او نیست و زورکی نمی‌خواهد با حرف‌های فیلسوفانه‌اش، شما را به فکر یا خنده وا دارد. «به رم با عشق» فیلمی است سرراست و دوست‌داشتنی که بعید نیست دیدن آن را چند بار بخواهید تجربه کنید. گویا کارگردانِ افسرده، خجالتی، مسخره، پیر، مولف و فیلسوف سینما، این روزها تازه یاد گرفته است دل مخاطب را هم به دست بیاورد و جایی در میان کارگردانان دلیِ سینما باز کند، بدون هیچ ادا و اصولی که همیشه از او سراغ داریم.

اگر فیلم را ندیده‌اید، پیشنهاد می‌کنم حتما یک قلم و کاغذ هم کنار دستتان بگذارید تا بتوانید یکسری دیالوگ ناب را برای خودتان یادداشت کنید و احتمالا استاتوسشان کنید تا دیگران هم در لذت خواندنش شریک شوند.

کارمند ساده، معمار معروف و مرده‌شوی

ایتالیا کشور عجیب و غریبی است با تاریخی هزاران ساله و مردمانی خونگرم که نه افاده فرانسوی‌ها در آن دیده می‌شود، نه دیسیپلین ژرمن‌ها. کشوری که باید آن را مهد «هنر» دنیا نامید و البته سینمای نئورئال که من شیفته آن هستم. حالا فکر کنید آقای آلن همه این چیزها را برداشته با تعدادی آثار باستانی، آدم روانی، موسیقی، عشق و هر چیز دیگری که به ذهنتان می‌رسد، مخلوط کرده و به نام «به رم با عشق» در یک بشقاب وسوسه‌کننده مقابل شما گذاشته. بشقابی که از هر طرفش نگاه کنید، فقط میل شما را به خوردن (دیدن) برمی‌انگیزد. چهار خانواده اصلی فیلم از همان آدم‌هایی هستند که در همه جای دنیا پیدا می‌شوند و حتما نمونه‌اش را در همین شهر خودتان هم به وفور دیده‌اید. کارمندی ساده به نام لئوپولدو پیسان‌لو که هر روز باید ساعت هفت صبح از خواب بیدار شود، سر میز صبحانه سرخط خبرهای روز را از روزنامه بخواند و سر کارش برود. یکی از همان آدم‌های رباتیک که با کوچک‌ترین چیزها مثل دیدن فیلم از تلویزیون خوشحال می‌شوند و در هیچ چیزی استعداد ندارند.

کاراکتر دیگر، جیان کارلو است که شغلش کفن و دفن مردگان است. برای دل خودش در حمام آواز (اپرا) می‌خواند و کلا زندگی‌اش بدون هیچ پستی و بلندی سیر می‌شود. او یک پسر دارد که با یک دختر آمریکایی که برای دیدن رم به این شهر آمده نامزد کرده است و به شدت هم چپ می‌زند!

خانواده سوم، میلی و آنتونیو هستند. زوج جوانی که برای ادامه کارشان به شهر رم آمده‌اند، اما از همان ابتدای ورودشان به این شهر، در موقعیت‌های پیچیده‌ای قرار می‌گیرند و تا آخر فیلم هم درگیرش هستند. کاراکتر دیگر فیلم جان نام دارد که زمانی در شهر رم دانشجو بوده و حالا در حین قدم زدن در محلی که قبلا در آن زندگی می‌کرده با یک دانشجوی معماری به نام جک آشنا می‌شود که آینه تمام قد جوانی خود اوست. پس همراه جک راه می‌افتد و تمام درونیات جک را حدس می‌زند.

رومن هالیدی با طعم آلن

خب تا این‌جا با کاراکترهای اصلی فیلم آشنا شدید. حالا نوبت آقای آلن است که از این شخصیت‌های ساده، چیزی بسازد که فقط از دست او برمی‌آید. لئوپولدو یا همان کارمند ساده که مثل ربات زندگی می‌کند و پخمه‌ای بیش نیست، یک‌باره مورد توجه رسانه‌ها قرار می‌گیرد و زندگی‌اش متحول می‌شود. دیگر خبری از آن زندگی آرام و راضی‌کننده وجود ندارد، اما او با زندگی جدیدش وفق پیدا می‌کند و سرخوش از «شهرتی» است که به او روی آورده است. حالا تمام آن چیزهایی که او به علت درجه دو بودنش، هیچ وقت به شکل جدی به آن‌ها نگاه نکرده به سمت او سرازیر می‌شوند و او سرخوش از شانسی که به او روی آورده، بدش نمی‌آید گاهی شیطنت‌هایی هم بکند. روبرتو ببینی که نقش لئوپولدو را در فیلم آلن بازی کرده نیز به خوبی حس کاراکتری را که نقش آن را ایفا می‌کند، تجربه کرده است.

بنینی می‌گوید: «شخصیت لئوپولدو را به خوبی می‌شناسم. وقتی من هم به یک چهره شناخته‌شده تبدیل شدم مثل لئوپولدو تمام آرزویم این بوده که مثل مردم عادی در خیابان‌های شهر قدم بزنم، پیتزایی بخورم یا قهوه‌ای بنوشم و کارهایی را که دیگر مردم انجام می‌دهند، انجام دهم. اما وقتی مشهور می‌شوی، بخشی از زندگی‌ات را گم می‌کنی و نگران‌کننده آن‌جاست که دائما می‌ترسی این شهرت روزی به پایان برسد و تو فراموش شوی.»

اما برویم سر شخصیت دیگر فیلم یا همان جیان کارلو. جیان زندگی ساده‌ای دارد و از آن راضی است تا این‌که خانواده دختری که پسر او برای نامزدی انتخاب کرده به خانه او می‌آیند و پدر دختر که روزگاری تهیه‌کننده موسیقی کلاسیک بوده، صدای او را در حمام کشف می‌کند و به سرمایه‌گذاری روی او علاقه نشان می‌دهد. اما پسر جیان که عقایدی به شدت چپ دارد، مخالف این اتفاق است و جری باید با داماد آینده‌اش به نحوی کنار بیاید تا بتواند فرصتی را که برای بروز او هم پیش آمده پی بگیرد.

دو شخصیت دیگر فیلم یعنی میلی و آنتونیو که به تازگی به رم وارد شده‌اند، در همان لحظه ورودشان دچار داستان‌های فراوانی می‌شوند. میلی برای دیدار با خانواده آنتونیو از هتل خارج می‌شود تا به آرایشگاه برود، اما در رم گم می‌شود. یک بازیگر مشهور سینما با او آشنا می‌شود و با حربه دل او را به دست می‌آورد تا از او سوءاستفاده کند، اما سروکله یک دزد پیدا می‌شود و بازیگر بدون این‌که به مقصودش برسد، مجبور به ترک میلی می‌شود.

از آن طرف آنتونیو در اتاق هتل منتظر بازگشت میلی است که ناگهان در باز شده و زنی اشتباهی به اتاق او وارد می‌شود، در موقعیتی احمقانه! خانواده آنتونیو که به شدت معتقد به رعایت آداب سنتی و اخلاق هستند وارد می‌شوند و آنتونیو مجبور می‌شود زن را به عنوان همسرش معرفی کند و با او همراه شود تا داستان‌های متفاوتی را از سر بگذرانند.

اما قسمت‌های مربوط به جان یا همان معمار معروف آمریکایی و جک یا همان دانشجوی معماری کاملا با تمام فیلم تفاوت دارد. از آن جهت که وودی آلن با استادی تمام ما را در مقابل این سوال قرار می‌دهد که آیا اصلا جان واقعی است یا نیست؟! در خیلی از صحنه‌ها جان کنار جک است و پیش از وقوع هر چیزی به او هشدار می‌دهد و تا آخر خط را برای او می‌خواند. اما شخصیت‌های دیگر متوجه حضور او نمی‌شوند. اما گاهی هم شخصیت‌های دیگر با او صحبت می‌کنند و این‌جاست که تماشاگر برایش سوالی که گفتم پیش می‎‌آید.

وودی آلن خودش درباره شخصیت جان می‌گوید: «جواب را برای تماشاگرانم آزاد گذاشتم که هر کس هر طور مایل است به آن فکر کند. مثلا شما می‌توانید جان را در نظر بگیرید که هنگام قدم زدن یاد دوران دانشجویی خودش افتاده و جک تصوری از جوانی اوست که در ذهنش می‌گذرد. یا این‌طور فکر کنید که او واقعی است و می‌خواهد تجربیاتش را در اختیار جک بگذارد. هر طور خودتان دوست دارید با جان کنار بیایید.»

به رم با عشق

پیشتر هم وودی آلن نشان داده بود فیلم‌سازی است که می‌تواند «شهر» را دست‌مایه خود قرار دهد و از دل شهرها، قصه‌هایی را که خودش دوست دارد، روایت کند. او «شهر» را به خوبی می‌شناسد و بر خلاف تعداد انبوهی از فیلم‌های جهان که عنصر شهر در آن هیچ نقشی ندارد، در فیلم‌های او نقش اساسی بازی می‌کنند. به جز نیویورک که در اکثر فیلم‌های او نقش پررنگی داشته است، آلن در دو فیلم آخرش یعنی «نیمه‌شب در پاریس» و «به رم با عشق» کاری می‌کند که داستانش به جز پاریس و رم در هیچ جای دنیا قابل اتفاق نباشد و این هوشمندی و استادی او را می‌رساند و به ما ثابت می‌کند که هر جا بخواهد فیلم بسازد، به خوبی از فرهنگ آن‌جا آگاهی دارد، پس دیگر می‌توان او را تنها یک فیلم‌ساز نیویورکی نخواند. او شهری را که می‌خواهد داستانش در آن اتفاق بیفتد، درست مانند یک بومی می‌شناسد، آداب و رسوم مردم آن شهر را به خوبی می‌داند و مهم‌تر از همه، می‌داند که در هر کوچه یا خیابان آن شهر، چه اتفاقی می‌تواند بیفتد.

مثلا نگاه کنید به کارکرد خیابان‌ها در فیلم «نیمه‌شب در پاریس» یا کارکرد میادین در فیلم «به رم با عشق». برخی از منتقدان پس از دیدن فیلم وودی آلن، او را متهم به کپی‌برداری از فیلم «دکامرون» کردند که آلن این ادعا را رد کرد و هر گونه کپی‌برداری از آن فیلم را بیهوده خواند. آلن می‌گوید: «رم شهری است که بسیاری از اتفاقات اجتماعی مردمش در کوچه و خیابان اتفاق می‌افتد. معماری این شهر و آثار باستانی به جا مانده از سالیان دور آن‌قدر شما را به هیجان می‌آورد که حتی یک پیاده‌روی ساده هم شما را به هیجان می‌آورد. مردم این شهر بسیار خونگرم هستند و هر کدام داستان‌هایی برای گفتن به شما دارند و من تنها می‌خواستم داستان‌های کوتاهی از این شهر را نقل کنم. داستان کارمندی ساده که نظریاتش درباره چین برای همکارانش جالب نیست. داستان مردی که استعدادی شگفت‌انگیز دارد، اما فقط در حمام می‌تواند آن را بروز دهد. یا داستان دختری که با یک بازیگر هوس‌باز مواجه می‌شود. این‌ها تنها بخشی از داستان‌هایی است که در کوچه و خیابان‌های رم جاری است. شهری که عشق در آن به اشکال مختلف وجود دارد و به حیات خودش ادامه می‌دهد…»

فیلم‌های آلن مدت‌ها بود که دیگر فروش آن‌چنانی نداشتند و با اکران فیلم «نیمه‌شب در پاریس» یک‌باره فیلم او دوباره مورد توجه تماشاگران قرار گرفت و پرفروش‌ترین فیلم کارنامه‌اش شد. حالا باید منتظر بمانیم تا ببینیم آیا این فیلم او هم می‌تواند موفقیت تجاری قبلی را برای او کسب کند یا خیر؟ امیدواریم این اتفاق برای آلن بیفتد تا بتواند باز هم به فیلم‌سازی خود ادامه دهد و مانند کولی‌ها مجبور نباشد از منهتن، آواره اروپا شود! هر چند که این آوارگی به نفع مخاطبانش شده است و فیلم‌های بسیار بهتری دارد می‌سازد.

منبع: فارس پاتوق


صفحه اصلی سایت مرکز مشاوره

خروج از نسخه موبایل