مرکز مشاوره

روانشناسی کودک:فطرت کودک

روانشناسی کودک:فطرت کودک

روانشناسی کودک:فطرت کودک

فطرت کودک، چونان معادله‌ای ۲۰ مجهولی با چند معلوم است. وظیفه او و ما تبدیل مجهولات این معادله، به معلومات تازه و حرکت مستقیم و مستمر در جهت حل آن است. در آغاز، کم و کیف معلومات نخستین این فطرت بر کودک پوشیده است و با مساعدت پدر و مادر و روزگار، اندک اندک، به شناسایی این شناخته‌ها نایل می‌آید. او به اعتبار حال خویش، موجودی است به خود وانهاده، اما این به خود وانهادگی با ظلمات درون رحم تفاوت‌ها دارد. این جا امکان شناختن و بازشناختن، امکان کشف گام به گام توانایی‌ها، امکان دریافت تدریجی خویشتن هست.

نخستین دانشی که از جهان بیرون خویش فرا می‌گیرد، دانش هوایی است که هم تمامی سطح تن او را در برگرفته است و هم نیازمندانه آن را به درون خود و شش‌هایش فرو می‌برد و دوباره به بیرون می‌راند. در پی این نخستین دانایی، نخستین توانایی خویش را که همان گریستن است، فریاد می‌کند و داستان توانستن است، از همین جا آغاز می شود و تا مدت‌ها، دست‌کم تا ماه‌ها، همین دانایی و توانایی، کار مایه‌های اصلی زندگانی اوست و دانایی‌ها و توانایی‌های بعدی کودک از این جا سرچشمه می‌گیرد.

فطرت از نخستین لحظه‌ها هشدار می‌دهد: این‌جا که تو آمده‌ای، جای چندان راحتی نیست. حتی نفس کشیدن، ساده نیست. می‌بینی که ناگزیر از فرمان‌پذیری هستی، آن هم فرمان‌پذیری از باد. دریغا که چون از دم آبستن شدی، در درد زایمان بازدم نیز باید شکیبا باشی و پس از یک بار آبستنی و زایمان، همواره، چنین باید بود.

کودک‌، در همین لحظه‌ها است که با تنفس بی‌گسست خویش شناسایی جریان پیچاپیچ جبرهای اختیاری و اختیارهای جبری را می‌آغازد و می‌رود تا برای نبرد آشتی آلود زیستن در روزگار بلوغ تن و جان، خود را فراهم آورد؛ روزگاری که طبال قلب، او را به میدان فرا خواهد خواند.

در همین لحظه‌هاست که طبیعت برای تفهیم با هوایی نیک و بد و پاک و پلید به کودک تازه از راه رسیده، زمینه‌چینی می‌کند. او هوای پاک و پالوده را فرو می‌برد و ناپاک و آلوده بر می‌آورد. اما همواره، هوای پاک بیرون از قلمرو اندام‌های او، اقیانوس بی‌نهایت را تداعی می‌کند و هوای آلوده‌ای را که او از شش‌های خویش به بیرون می‌راند، چشمه‌ای خرد را به یاد می نشاند. انگار کسی در نهان جهان عربده سرداده است که: ای نو سفر ناآگاه! من در خدمت تو به پای ایستاده‌ام و ناروایی‌های اندک را نیز بر تو خواهم بخشود. در همین لحظه‌هاست که طبیعت در گوش جان کودک، داستان بی‌اعتباری‌ها را باز می گوید. اندرون او را می آگاهاند که زیست‌مایه اصلی او باد است، تکیه بر باد دارد و همین درد و درمان او به دست باد است و راهی جز اعتماد کردن بر باد نیست. در همین لحظه‌هاست که طبیعت، کودک نورسیده را با قانون بزرگ، قانون قانون‌ها، قانون «آزادی در بندگی» آشنا می‌سازد.

کودک می‌بیند وقتی فرمان باد را گردن می‌گذارد، آسوده می‌شود و چون از فرمانبرداری سرمی‌پیچید، ریسه می‌رود و به حال مرگ می‌افتد. وجدان پنهان او در می‌یابد که در اطاعت، آرامش و آسانی است. همان‌گونه که در عصیان، رنج و دشواری است. انگار فطرت در هر نفس، داستان بلندبالای آدم و حوا را از زیستن در بهشت تا رانده شدن به زمین خاکی، برای او تکرار می‌کند، حتی هواهای متضاد در این قلمرو و جاودانه را در هر دم و بازدم، پیش چشم جان او می‌گیرند. مشاوره کودک و نوجوان

در همین لحظه‌هاست که طبیعت او را می‌آگاهاند که موجودی هموار نیازمند است و به همه چیز این جهان نیاز خواهد داشت، حتی به باد هوا که به حکم فراوان‌ترین بودن، ارزان‌ترین است. اما در کنار این آگاهی، آگاهی دیگری را می‌نشاند که همان آگاهی به خودکفایی در کار برآوردن نیاز است.

دوستی از من پرسید: «راستی چرا فرزند آدم، زیستن را با گریستن آغاز می‌کند؟»

گفتم: «شاید طبیعت خواسته است از همان آغاز به او بفهماند که آزادی با گریستن همزاد است. شاید هم این گریستن همان حکایت شکایت از جدایی است که نای در فراق نیستان آغاز کرده است. چون از این لحظه‌ است که به خود نهادگی آدمیزاد، آغاز می‌شود.»

شگفتا، فطرت، چگونه آموزگاری است که آنچه را که ما در طول هفتاد سال به خیال خود، به همت و توانایی خویش فرا می‌گیریم، در یک نفس به ما می‌آموزاند و بی‌گمان اگر سابقه آن آموزش نخستین فطری نبود، نه به هفتاد سال که در طول هفت‌هزار سال هم آنچه را که اکنون آموخته‌ایم، نمی‌توانستیم آموخت. آری! در همان دم آمدن، همه گفتنی‌ها را با ما گفته‌اند. ناسپاسی است اگر هر یک از ما آن آموزگار پروردگار را از جان و دل دوست نداشته باشیم یا آموخته‌های او را فراموش کرده باشیم.

در نخستین لحظه، ما را سوختند

آنچه می‌بایستمان آموختند.

سخن را با این مقدمه بنیاد کردم تا بدانی تعلیم و تربیت از همان آغاز زندگانی کودک، چونان دو سر کمانی یگانه به وی می نمایند. کوشش کودک و اطرافیان او و سرانجام تلاش و تکاپوی نظام آموزشی و پرورشی کشوری که در آن زیست می‌کند، باید به هم رسانیدن دو سر این کمان و دگرگون کردن آن به یگانگی دایره باشد و لاغیر. تا وقتی آنوزش و پرورش را دو امر جداگانه می‌پنداریم، باید بی‌گمان باشیم که بیراهه می‌رویم. باید به این دریافت درست پشینیان که دانایی و توانایی و علم و عمل در عین حال که ظواهری دوگانه دارند، از وحدت باطن برخوردارند، سرفرود آوریم. از دانش دل برنا طلب کنیم و از آموزش جان پرورد، چشم داشته باشیم.

نظام حاکم بر تعلیم و تربیت کشور به گونه‌ای آشکار به ثنویت این دو امر باور دارد. نیروهای انسانی جداگانه برای آن دو تدارک می‌بیند، واحدهای درسی متفاوت در نظر می‌گیرد، روش‌های تدریس مختلف را برای آن‌ها به کار می‌برد و…

گفتیم آموزش از پرورش و پرورش از آموزش جدا نیست. این حقیقت را نیاکان ما چه پیش از اسلام و چه پس از آن مسلم می‌داشته‌اند. خانه، به عنوان نخستین آموزشگاه و پرورشگاه توأمان کودک به شمار می‌آمده است. وضوح این مطلب چندان است که خود را از ورود در آن بی نیاز می‌یابیم و تنها برای تاکید هر چه بیش‌تر مطلب، قطعه‌ای از سنایی غزنوی – شاعر بزرگ قرن پنجم و ششم – را به یادتان می‌اندازم تا تنگاتنگی این دو مفهوم را در گذشته ایران زمین هرچه پدیدارتر، پذیرفتارآیید:

غازیان، طفل خویش را پیوست

تیغ چوبین از آن دهند به دست

تا چون ن طفل، مرد کار شود

تیغ چوبینش، ذوالفقار شود

مادران و زنان از آن به مجاز

کودکان را کنند لعبت باز

تاش چون شوی خواستگار آید

آن به کدبانویی‌اش کار آید

تا چون بگذشت لعبت بی‌جان

لعبت زنده پرورد، پس از آن

مشکل از آن جا آغاز شد که دانایان این آب وخاک، درگیرودار اخذ فرهنگ مغزب‌زمین، از جمله درصدد برگرداندن مفاهیم کلیدی فرهنگ آن سامان و از آن میان مفهوم پیچیده نمای “Eduction” برآمدند. دیدند که تعلیم و آموزش به تنهایی نمی‌تواند بار معنایی آن را به دوش بکشد، ناگزیر، تربیت و پرورش را به آن ختم کردند و آن را به تعلیم و تربیت یا آموزش و پرورش برگرداندند. آنان که چنین دسته‌گلی به آب دادند، هرگز نمی‌خواستند جدایی این دو پاره را از یکدیگر اعلام کنند، اما با گذشت سالیان، رفته رفته جدای لفظی میان آن دو، به فراق معنایی انجامید و کار به این‌جا کشید که امروز من و شما باید بنشینیم و نقش دومی را در اولی انداز ورانداز کنیم. تا آن‌جا که من دستگیرم شده است، دریافت بسیاری از دستاندرکاران از پرورش، به مواد درسی تعلیمات دینی، اخلاق، ورزش، مسابقات ادبی و هنری و کلیه فعالیت‌های فوق برنامه محدود می‌شود، حال آن‌که طیف تربیت، گذشته از موارد یاد شده، تا یکایک مواد درسی و همه داد و ستدهای بیرونی درونی معلمان و مربیان با دانش‌آموزان گسترده است.

می‌خواهم بگویم هیچ نکته و اطلاعی را فرا نمی‌گیریم، هیچ کاری از ما سر نمی‌زند، الّا آن‌که در آن غایتی پرورشی نهفته است. معنای فرهیختن در فرهنگ ما نیز همین است – یعنی توأمان می‌آموزیم و پرورده می شویم، همان‌گونه که می آموزانیم و می‌پروریم. با چه ابزاری بهتر از درس ریاضیات، منطق‌دار بودن جهان هستی را می‌توان به کودک آموخت و او را برای زیستن منطقی پرورده کرد؟ رابطه جز و کل، ناگزیری نتیجه حاضر در شرایط مشخص، دقت‌نظر، هماهنگی عین و ذهن و بسیاری از مفاهیم اساسی زندگی مادی و معنوی را به میانجی همین درس به ظاهر خشک و بی‌روح است که به بچه‌ها یاد می‌دهیم.

با چه وسیله‌ای بهتر از درس علوم، می‌توان کودک را در قبال جهان آفرینش به شگفتی درآورد؟ مفاهیم بنیانی توحید، تضاد، توحید در تضاد و تضاد در توحید، وحدت، کثرت، تجلی وحدت، کثرت، تجلی وحدت درکثرت، یگانگی در گونه‌گونگی و ده‌ها مفهوم اساسی، مطرح در مباحث دینی، عرفانی و فلسفی را از این طریق می‌توان به دانش‌آموزان آموخت. به عنوان مثال عرض می‌کنم کدام منشور دینی یا اخلاقی روشن‌تر از منشور نیوتن توانایی این را دارد که ذهن روشن و بی‌آلایش کودک را به ناگزیری زادن رنگارنگی از یکرنگی و بیرنگی خوگر کند؟ با کدام دستگاه بهتر از تاریخ می‌توان به بچه‌ها حالی کرد که ریشه در گذشته‌های خویش دارند و بریدن آن‌ها از اصل امکان‌پذیر نیست؟ قوانین حاکم بر تاریخ، اگر این ماده‌ی درسی را درست تدریس کنند، همان قوانینی است که زندگی فردی و اجتماعی طفل را رقم می‌زند و کودک به میانجی این درس اندک اندک درخواهد یافت که در زمان ایستاده است.

با کدام میانجی بهتر از درس جغرافیا می‌توان کودک را با عظمت جهان انسان و تنوع و رنگارنگی نژادها و اقوام وملل در عین یگانگی انسان‌اشان آشنا ساخت؟ آموزش دروس مربوط به زبان مادری،خواند، نوشتن، انشاء و دستور، انباشته از کرشمه‌های پرورشی است. اگر بتوانیم شیفتگی کودکان خود را به زبان مادریشان باعث آییم، اصلا دیگر نیازی نداریم که جداگانه به مسائل پرورشی آنان بیندیشیم. واژه‌های زبان ما از لطفیه‌های پرورشی آکنده است. واژه‌هایی چون عشق، مهربانی، وفا، صفا، جوانمردی، سپاس، نیایش، یاری، شرف، نام، دلیری، پاکدامنی، شرم و هزاران واژه دیگر، آن‌گونه که در فرهنگ خاص ما معنا می دهند، اگر درست آموخته شوند، بسنده است تا مادران و پدران آینده سرزمین ما، مردان و زنانی پرورده و سنجیده و کارآمد باشند. بگذریم از این که ادبیات فارسی انباشته است از قطعات منظوم و منثوری که هر یک پرورشگاهی جهانی و بل کیهانی است.

در این ادبیات شاهنامه فردوسی، خمسه نظامی، مثنوی مولوی و ده‌ها شاهکار منظوم دیگر را می‌شناسیم که در آن‌ها همه مسائل تربیتی انسان در درازنای قرون و اعصار، به نقد و بررسی گرفته شده است. تارخی بیهقی، کلیله و دمنه نصرالله منشی، سیاست‌نامه خواجه نظام‌الملک، کیمیای سعادت امام محمد غزالی و بسا شاهکارهای منثور دیگر را سراغ داریم که در آن‌ها همه گفتنی‌ها را برای ما اکنونیان و آیندگانمان باز گرفته‌اند. اصلا کودکی که شیفته زبان و ادبیات فارسی باشد، خود به خود در مرحله بالایی از پروردگی است.

به شیخ شهر، فقیری ز جوع برد پناه

بدان امید که از لطف خواهدش نان داد

هزار مسئله پرسیدیش از مسائل و گفت

اگر جواب نگفتی نبایدت آن داد

نداشت تاب جدل آن فقیر و شیخ غیور

ببر آبـش و نـانش نـداد تا جـان داد

فغان که با همه دانایی این نمی‌دانست

که حق به بنده نه روزی به شرط ایمان داد

مـن و ملازمـت آسـتان پیـرمـغان

که جام می به کف کافر ومسلمان داد

همین درس انشاء فارسی که به گمان من اگر نظام آموزشی کشور همه فشار خود را روی آن متمرکز کند، کار نابایسته‌ای نکرده است، آویزشگاه و آمیزشگاه معلم و شاگرد می‌تواند باشد. شاگردان در این درس می‌توانند یگانگی با معلم را تجربه کنند و معلم نیز به نوبه خود، می‌تواند به شناسایی یکایک شاگردان قیام کند. دریغا که این ماده درسی در اکثر مدارس کشور، چنان که باید و شاید تدریس نمی‌شود. برای درس دادن ورزش، داشتن تخصص را لازم می بینیم اما برای تدریس انشا که محل تلاقی همه آموخته‌های شاگرد با یکدیگر است و از جهتی می‌توان آن را آمیزگاه همه دروس و قلب تپنده نظام آموزشی به شمار آورد. هیچ تخصصی لازم نیست. حتی شنیدم در مواردی در همین جنوب شهر تهران، مدیر مدرسه، سرایدار را به کلاس انشا فرستاده است. البته رای می‌گفت بچه‌ها این معلم موقت را به آموزگار اصلی‌اشان ترجیح داده‌اند!

با چه واسطه‌ای بهتر از درس انشا می‌توان انگیزه خودیابی خود شکوفایی اطفال را بال و پرداد؟ اگر تنها این انگیزش بچه‌ها ارضا شود، به چه میزانی از رستگاری مادی و معنوی در زندگانی خود خواهند رسید. درس هنر هم وضعیتی بهتر از انشا ندارد. این ماده درسی هم با شرایط موجود، با تمام تاثیری که می‌تواند بر زندگی پرورشی شاگردان داشته باشد، به درس خنثی تحول یافته ست. تدریس این یکی هم تخصص نمی خواهد، حتی می‌توان از خیر آن گذشت و قیدش را زد! به یاری این ماده درسی است که بچه‌ها وجدان زیبایی شناس پیدا می‌کنند. در می‌یابند که زندگی تنها قلمرو خیر وشر و سود و زیان نیست که زیبایی نیز معیاری است که خودبه‌خود آدمیزادگان را به جهان آفرین نزدیک می‌کند. خلاصه، هیچ ماده تعلیمی نیست که به گونه‌ای‌تربیتی نباشد و انفکاک این دو ازیکدیگر اشتباه است و جز نقض غرض نیست.

منبع: com.مرکزمشاوره


صفحه اصلی سایت مرکز مشاوره

خروج از نسخه موبایل