بسیاری از روانشناسان کودک و روانکاوان علل رفتارهای انحرافی را بر حسب نقص شخصیت فرد کجرو توجیه و تبیین میکنند و بر این باورند که برخی از گونههای شخصیت بیشتر از گونههای دیگر گرایش به تبهکاری و ارتکاب جرم دارند. در واقع آنان کژرفتاریها را پیش از آنکه به ژنهای غیرعادی یا کروموزومهای اضافی نسبت دهند، به تجربههای تلخ دوران کودکی که معلول روابط ناسالم بین فرد و محیط اجتماعی او است، میدانند.
«واژه شخصیت» در زبان روزمره معانی گوناگونی دارد؛ مثلا وقتی در مورد کسی گفته میشود «بسیار باشخصیت» است، غالبا درجه کارآیی و جاذبه اجتماعی وی موردنظر است و گاه نیز کلمه شخصیت به منظور توصیف بارزترین ویژگی شخص به کار میرود، مثلا گفته میشود فلان کس «شخصیت پرخاشگر» یا «شخصیت تبهکار» دارد.
آسیبهای اجتماعی کودکان
روانشناسان در تعریف دقیقی از شخصیت اتفاق نظر ندارند، ولی در بحث از آن بیش از هر چیز به تفاوتهای فردی توجه دارند؛ یعنی ویژگیهایی که یک فرد را از افراد دیگر متمایز میکند. با این حال، در بحث حاضر مراد ما از شخصیت، الگوهای رفتاری و شیوههای تفکر معینی است که نحوه سازگاری شخص را با محیط تعیین میکنند.
شخصیت چیست؟
شاید بسیاری از ما در مکالمات روزمره بارها این کلمه را گفته و یا شنیدهایم که یک نفر را فاقد آن و دیگری را دارای کاملترین نوع آن قلمداد کردهایم. به راستی شخصیت چیست؟ «جورج کلی شخصیت را روش خاص هر فرد در جستوجو و پیداکردن و تفسیر معنای زندگی میداند. به بیان دیگر «شخصیت، امکان پیشبینی آنچه را که فرد در موقعیتی خاص انجام خواهد داد، فراهم میکند.»
با توجه به تعاریف فوق به نظر میرسد چندین تضاد آشکار در برداشت ما از شخصیت وجود دارد: این تضادها عبارتند از:
۱- هیچ دو نفری دقیقا شخصیت یکسانی ندارند. به بیان دیگر، هر کس دارای شخصیت منحصربهفردی است.
۲- شخصیت یک فرد میتواند هم ثابت و هم انعطافپذیر باشد.
۳- شخصیت از دو عامل وراثت و محیط و تعامل آنها شکل میگیرد.
از این تضادهای آشکار میتوان گفت که این امر کاملا ممکن و عملی است که شخصیت یک فرد هم منحصربهفرد و در عین حال دارای خصوصیات مشترک باشد و نیز این خصوصیات در طی زمان میتوان هم ثابت و هم دستخوش تغییر باشد و نیز این که وراثت و محیط هر دو در شکلگیری شخصیت نقش دارند.
از دیدگاه فروید، شخصیت انسان به مثابه قطعه یخ بسیار بزرگی است که در اقیانوسی شناور است و فقط قسمت کوچکی از آن آشکار و در سطح آگاهی است (خودآگاه) و بخش عمده آن زیر آب یعنی در ناخودآگاه قرار گرفته و دنیای وسیع خواستها و تمایلات و انگیزهها و عقاید سرکوبشدهای است که انسان از آنها آگاهی ندارد (ناخودآگاه) این بخش ناخودآگاه، در حقیقت تبیینکننده اصلی رفتارهای ما انسانها است.
ساختار شخصیت شامل سه لایه «نهاد»، «من» و «من برتر» است:
۱- نهاد:
نهاد یا به اصطلاح قدما «نفس اماره» سرچشمه نیروی نفسانی بوده از غرایز اولیه ناخودآگاه انسان است که هیچگونه قید و بندی نمیشناسد و فعالیت بر آن بر اصل لذت استوار است و میخواهد به سرعت ارضا شود. این نیروی روانی که ناشی از اعمال حیاتی و سوخت و ساز بدن است، مایه زندگی و پایه اصلی شخصیت است و من و من برتر از آن منشعب میشوند و برای فعالیتهای خود نیروی لازم را از آن میگیرند.
«نهاد» برای کاستن یا از بین بردن تنیدگیها و ناراحتیها، یعنی پیروی از «اصل لذت» دو نوع فعالیت در اختیار دارد. یک «واکنش بازتابی» و دیگر «نخستین گام کامیابی» واکنش بازتابی شامل مجموع حرکات غریزی و افعال خود به خودی است. مانند سرفه، عطسه و خمیازه و یا پا بر زمین کوفتن و ظاهرا بیدلیل به چپ و راست قدم زدن و جست و خیز کردن (در کودکان) این کنشها معمولا سبب کاستن تنیدگی میشوند و تا حدی رنج و ناراحتی را از بین میبرند.
اما «نخستین گام کامیابی» متضمن واکنش روانی پیچیدهتری است و موجب به تصور درآوردن چیزهایی میشود که میتوانند تنیدگیهایی را که از بین بردنشان از عهده حرکات انعکاسی یا بازتابی خارج است، کاهش دهند؛ مثلا سبب میشوند که آدم گرسنه غذا را در نظر خود مجسم سازد. یا اگر آرزوی نیل به مقام یا به دست آوردن مالی دارد، در عالم خیال شاهد مقصود را در آغوش گیرد.
۲- من:
«من» هسته اساسی شخصیت است و با رشد کودک و آشنایی او با حقایق محیط تشکیل میشود. «من» مبین آموزش و فراگیری واقعیات زندگی است. این بخش در واقع، پیونددهنده نهاد و من برتر و به اصطلاح «دروازهبان» شخصیت است و به انسان کمک میکند تا نیازهایش را بر اساس واقعیات و در ارتباط با آن و با استفاده از امکانات واقعیت برآورده سازد و از تنش درونی بکاهد.
کودک به وسیله «اصل ذات» (نهاد) هدایت میشود؛ یعنی برآورده شدن فوری نیازهای خود را میخواهد و نمیتواند ارضای آنها را به تعویق اندازد. چنانچه ما در این کودک با یک موازنه بین محبت و ارضای نیازهای او «اصل واقعیت» (من) را رهنمون باشد، کودک سالمی را از نظر شخصیت خواهد داشت.
۳- من برتر:
وقتی کودک در برابر محیط واکنش نشان میدهد، نهتنه «من» رشد میکند، بلکه نوعی آگاهی نسبت به «درست» یا «نادرست» نیز در او ایجاد میشود. این آگاهی مبنای همان چیزی است که معمولا به آن «وجدان اخلاقی» گفته میشود و فروید آن را «من برتر» میخواند. بنابراین من برتر شامل ارزشهای اخلاقی و وجدانی هر فرد است که به تدریج با آموزش و پرورش و تاثیر عوامل محیط در ضمیر ناخودآگاه او پدید میآید و به وسیله پاداش و تنبیه استوار و پایدار میگردد و میتواند در مقابل «نهاد» مقاومت کند.
در اینجا باید متذکر شد که نهاد، من و من برتر سه چیز جدا از یکدیگر نیستند، بلکه با رهبری من با هم در کارند. نیروی زندگی در اختیار «نهاد» است و من و من برتر نیروی خود را از او میگیرند. میتوان به طور کلی، «نهاد»، را جزء زیستی (بدنی) شخصیت، «من» را جزء روانی شخصیت و «من برتر» را جزء اجتماعی شخصیت دانست. کیفیت متعادل بودن یا نامتعادل بودن شخصیت و وضع روانی هر فردی بستگی به چگونگی این مبارزه دارد. بدین شرح که اگر این تضاد روانی متعادل باشد، زندگی انسان آرام است، اما هرگاه در این نبرد نیروی زندگی بر نیروی مرگ پیروز شود،
انسان به کمرویی و گوشهگیری روی خواهد آورد، ولی اگر نیروی مرگ بر نیروی زندگی پیروز شود، موجب خشونت و پرخاشگری و ایجاد تمایل به اعمال وحشیانه و مخرب پیدا میکند و امیال و تمایلات او فقط با زجر و شکنجه دادن دیگران ارضا میشود. اساس و ریشه این عوامل روانی در کودکی به وجود میآید و از همان زمان به شخصیت انسان شکل میدهد.
روانکاوی کودکان و نیز مبتلایان به پسیکوزها به روشنترین وجهی نشان داده شده است که در مورد زنده گرایش به تخریب، خرابکاری و نابودکردن وجود دارد. این گرایش گاه به سوی خود شخص برمیگردد و ایجاد بیماریهای مختلف روانی میکند و اغلب به سوی دیگران معطوف میگردد و هماهنگی زندگی اجتماعی را بر هم میزند.
تعارض بین سه لایه شخصیت
در سن چهار یا پنج سالگی در کودک تحول مهمی صورت میپذیرد. پسر در این سن به مادر خود احساس علاقه کرده و نسبت به پدر احساس نفرت مینماید. نفرت از پدر در پسر ایجاد نگرانی و ترس میکند. این پدیده را فروید «عقده اودیپ» خوانده است. بر اثر ترس از پدر، کودک خود را با پدر یکی میکند و دستورهای اخلاقی او را درونی میکند. بدین ترتیب وجدان اخلاقی در او به وجود میآید. معنی جمله فروید که «من برتر، وارث عقده اودیپ است» هم این است.
اگر این تحول به گونه طبیعی و سالم در کودک به وجود نیاید، تعارضهای روانی گوناگونی پدید میآید. وقتی «نهاد» نظارتناپذیر و بسیار فعال در ترکیب با «من برتر» کم فعال ظاهر شود و در این میان «من» بیتفاوت بماند و در راهنمایی رفتار فرد نقشی ایفا نکند، کژرفتاری شخص آغاز میشود. این تعارضها را میتوان به شرح زیر تبیین کرد:
۱- تعارض بین نهاد» و «من» عدم توازن بین نهاد و من در کودکی، که در اثر شرایط ناسالم و نامطلوب اجتماعی به وجود میآید، فرد را به سوی بزهکاری سوق میدهد. کودکانی که در دوران خردسالی مورد بیتوجهی و بیمهری فراوان یا بدرفتاری قرار میگیرند، احتمالا در بزرگسالی نمیتوانند با بزرگسالان به طور سازنده ارتباط برقرار کنند. چنین افرادی با رفتارهای نابهنجار خود نظم را بر هم میزنند، زیرا قادر به انجام «انتظارات جامعه» نیستند.
۲- رعایت «من برتر» به وسیله «من» در بعضی موارد «من» مجبور است محض رعایت «من برتر» از تعقیب امیال خود بپرهیزد؛ ولی چون ترک لذت برای «من» ناگوار است یا به خودنوازی میپردازد و خود را چنین تسلی میدهد که لذت چیزی پست و بیاهمیت است یا آغاز خودبالی و خودستایی میکند و خویشتن را برتر از آن میناسد که مانند سایر مردمان به خوشیهای مبتذل بگراید و یا به خود وعدههای سرخرمن میدهد و باور میدارد که محرومیت کنونی، خوشیهای بسیار در پی دارد و در پس غم امروز، شادی فردا نهفته است.
۳- رشد ناکافی من برتر: برخی از روانکاوان را عقیده بر آن است که عدهای همواره در جامعه پیدا میشوند که در روابط اجتماعی خود زود تحت تاثیر رفتارهای انحرافی قرار گرفته، به انحرافات اجتماعی دست میزنند. پارهای از آنها نسبت به رفتار ناپسند خودآگاهی دارند؛ اما به سبب ضعف وجدان اخلاقی قادر به مهار خود نیستند.
اغلب در برخی حوادث روزنامهها میخوانیم که فرد درستکار و وظیفهشناس، ظاهرا بدون دلیل تحت تاثیر کشش آنی و غیر قابل مهار، دست به دزدی چیزی کمارزش یا پرارزش میزند. چنین فردی در دوران کودکی و نوجوانی «من برتر» یا وجدان اخلاقیاش رشد کافی نکرده است.
۴- حفره من برتر: از زمانی که «من برتر» کودک شروع به رشد میکند، به علت تربیت نامناسب پدر و مادر و جامعه و یا به دلایل اجتماعی دیگر ممکن است نقص یا کمبودی در محتوای من برتر او پیدا شود که اصطلاحا از آن به عنوان «حفره من برتر» نام میبرند؛ یعنی در حالی که از تمامی جهات رشد شخصیت طبیعی و کامل است، ولی در یک یا چند مورد خاص سلوک و رفتارش ضداجتماعی میشود. مثلا فردی که در کتابخانه شخصی خود انواع کتابهای دلخواه را دارد، چون به کتابخانهای دیگر برود، کتابی را برمیدارد که ممکن است خود آن را داشته باشد.
این کتاب دزدی به خاطر قیمت آن نیست، بلکه علت همان خلأ یا حفرهای است که در «من برتر» (وجدان اخلاقی) این قبیل افراد وجود دارد. چنین اشخاصی کمبودهای درونیشان را با دزدی ارضا میکنند و تقصیر و گناه را با کمک به دیگران از راه بخشیدن مال دزدی و یا صرف بهای شیئی مسروقه در راه دوستان جبران مینمایند.
۵- فشار من برتر: ممکن است آدمی بر اثر فشار «من برتر» حالات و صفاتی را که خود نمیپسندد و از داشتن آنها نفرت دارد، برخلاف حق و راستی به دیگران نسبت دهد. به بیان ضربالمثلهای فارسی: کافر همه را به کیش خود پندارد. از کوزه همان برون تراود که در اوست، هر که نقش خویشتن بیند در آب.
به این تعبیر، شخص سعی میکند دروغگویی، نادرستی، دزدی، تجاوز و بدکرداری خود را به دیگران نسبت دهد و دیگران را دروغگو، نادرست و دزد و مانند آن بخواند. بسیاری از مردم از دیگران برای داشتن خصوصیاتی که نقاط ضعف خود آنهاست، انتقاد میکنند و اصولا متوجه این حقیقت نیستند که خود این خصوصیات را دارند. به همین دلیل راننده بیمبادلاتی که از دیگران شکایت میکند، یا فرومایهای که حقارت خود را معلول مخالفت و عداوت دیگران میانگارد، اسیر مکانیسم برونفکنی با جافکنی است.
منبع: کودک و نوجوان