پرورش کودک با یاری غریزه و نه با مدد تئوری
مشاوره کودک:عوامل و مکانیسمهای ذاتی عمیقی در پدران و مادران وجود دارد که آنان را در پرورش درست و مناسب فرزندانشان یادی میدهد و شگفت آنکه، آنها از وجود این عوامل عموما ناآگاهند.
بیگمان مهمترین این مکانیسمها طریق خودبخود و بدون تاملی است که بوسیله آن والدین هر روز بیآنکه از خود بپرسند آیا تئوری پذیرفته شده در این زمینه چیست، و یا حتی دریابند که به طور آگاهانه خود کدام روش را درست میدانند، دهها و صدها مشکل تربیت فرزند را یکباره و ناگهانی حل میکنند.
هنگامی که شما شاهد آن هستید که فرزندتان نسبت به کودک کوچکتر از خود خست بخرج میدهد، یا دروغ میگوید، و یا با اسباب بازیاش میز غذاخوری را خراش میدهد، حتی برای یک آن ناگزیر نیستند که بیاندیشید واکنش شما چه باید باشد. شما با چنان تاکیدی مخالفت خود را با این اعمال ابراز میدارید که بر ذهن کودک تاثیری دیرپا میگذارد.
و این شیوهای است که والدین همیشه، در تمامی دنیا و در سراسر تاریخ، کودکان خویش را بار آوردهاند. اگر چنین نبود تربیت کودک دریایی از شک و تردید پدید میآورد که موجب فرسودگی روحی والدین میشد و نیز باعث پرورش کودکان کج خلقی میگردید که دائما لجباری و گردنکشی میکردند.پرورش کودک
در اینجا، با مثال کوچک جالبی توجه شما را به این امر که پیش از این هم بدان اشاره کردم، جلب مینمایم که چگونه یک دختر از همان زمان طفولیت از مادر خویش چیزها را میآموزد و میکوشد که همچون او باشد. زمانی شاد بودم که یک دختر چهار سال و نیمه مانند یک سرپرست بزرگسال شستشوی عروسک را به یک دختر خجول سه ساله یاد میداد. لحن دستوراتش رئیسمآبانه، تشویق آمیز و پرشکوه و حاکی از اعتماد به نفس بود. چند بار تکرار کرد: «حالا تو او را بشوی عزیز» دختر سه ساله قدم پیش گذاشت و با کم دلی بهترین کوشش خود را بکار برد. دخرت چهارسال و نیمه به تندی کار او را قطع کرد، و با فروتنی و شکیبایی ظاهری گفت: «نه عزیز من، اینطوری نه، با دقت بیشتر نگاه کن به من» این دختر چهار سال و نیم، بیشک از مادرش، آموخته بود که نسبت به کودکان چه روش معینی باید برگزید و چگونه باید فرزند تربیت کرد. بدیهی است که آگاهی او در بیست و اندی سال بعد ویرا در پرورش فرزندانش یاری خواهد داد. در آن زمان لحن کلامش نیز همان خواهد بود که من آن روز شنیدم.
حتی کسان متخصصی چون روانشناسان و روانکاوان که با مطالعات و تجربیات خویش عقاید و مفاهیم جدیدی را در پرورش کودکان عرضه میدارند، اغلب خود در این را به همان شیوه عمل میکنند که از والدین خویش آموختهاند. اینان از اینکه گاه همان عقاید قیدی را- مانند آنچه درباره دست زدن به آلات تناسلی گفته شده- بیاراده بیان میکنند دچار تعجب میشوند. حتی اگر با خویشتن داری فرزند خود را از انجام عمل کودکی خود آنها زشت و ناپسند بوده است در درون احساس اضطراب و ناآرامی میکنند. نمیخواهم در زمینه این بحث تئوریک وارد شوم که آیا در برخورد با رفتارهای گوناگون کودک آرامش و سکوت بهتر است و یا نگرانی و نهیب. تنها مرادم آن است که با واکنشهای آنی و خودبخود بسیاری از مسائل مربوط به تربیت کودک، هر روز و هر ساعت از میان برداشته میشود و این روش طبیعی، شیوهای بس قابل اطمینان و اعتماد است.
به نظر من، مثلا، دلیل اینکه گروه بیشماری از پدران و مادران به شکلی سردرگم نمیدانند که تا چه حد و برای کدام برنامهها به فرزندانشان اجازه دهند که به تماشای تلویزیون بپردازند- پدران و مادرانی که در وضع مقررات دیگر تربیت فرزند با اعتماد کامل عمل میکنند و دچار سرگردانی نمیشوند- این است که زمانی که این والدین خود کودک بودند تلویزیون وجود نداشت. آنان هرگز از پدر و مادر خویش سطح معین، روش خاص و اتخاذ مقرراتی روشن را در این کار فرا نگرفتهاند.
طریق دیگری که بیاری آن والدین ناآگاهانه و پیروزمندانه کودکان خود را رهبری میکنند ایجاد انطباق با آنهاست. البته پدران و مادران میدانند که فرزندان بوسیله همانندسازی خود با والدینشان رشد فکری مییابند- پسر که در تخیل خویش احساس مانند پدر بودن دارد، به اینکه رفتار و کردار او چون پدر است تظاهر میکند و از خوی و منش او تقلید؛ و دخرت نیز در تلاش است که خود را همچون مادر جلوه دهد. مهارتهای جسمی و اجتماعی کودکان، اشتیاق آنان به ازدواج و داشتن فرزند، دگر دوستی و آرمانگرایی آنها، بویژه در سالیان سه تا شش سالگی جملگی بدین طریق پیشرفت حاصل میکند.مشاوره کودک
عکس قضیه نیز صادق است، والدین نیز در تمام دوران کودکی فرزندان و بخصوص در سالهای نخستین زندگی آنها خود را با کودکانشان انطباق میدهند، من هنوز به خاطر دارم که مادرم چون میخواست به برادر و خواهر کوچکم غذا بدهد، در حالی که قاشق غذا را به نزدیک دهان آنها میبرد حالت عضلات صورتش چنان میشد که گویی خود میخواست قاشق را به دهانش بگذارد. همین که قطرهای از قاشق در حال جاری شدن بود، دهان مادرم باز میشد، لب پایینش به جلو و بعد به بالا میرفت و غذای ناخورده را مزه مزه میکرد. مادرم بدون آنکه بداند، خود را بجای کودکش میگذاشت و در درونش حالتی به وجود میآمد تا احساس فرزندش را دریابد.
هنگامی که پدر یا مادری در یک یا دو سالگی فرزندش با او به زبان کودکان حرف میزند و لغات و دستور زبان بسیار سادهای به کار میبرد و به جای ضمائر شخصی که در نخستین سالهای برای کودکان غامض و گیجکنندهاند از واژهها و اسامی هم هجایی تکراری چون ماما، بابا، پوپو و نی نی استفاده میکند، در واقع خود را با کودکش انطباق داد و به طور غریزی و ذاتی زبانی را بکار برده است که در خور فهم فرزند اوست.پرورش کودک
چون یک طفل شیر خواره کلمهای شبیه ماما را ادا کند و مادرش شادمانه آن را پیاپی تکرار نماید، مادر در مییابد که انعکاس صدای فرزند و سرور آشکار خود او کودک را به تکرار این واژه تشویق میکند و بدینسان بکمک غریزه که هیچگونه تئوری تازهای آن را به وجود نیاورده است کودک سخن گفتن میآموزد.
یک آموزگار حساس که به شاگردان کلاس اول خواندن و حساب میاموزد ذاتا فکر میکند که خود یک کودکش شش ساله است چرا که تنها با ایجاد چنین احساس میتواند با دانش آموزان کوچک رابطه برقرار کند و مطالب را به آنها بفهماند و به جنبههای دشوار و گیج کننده درس پی ببرد.
والدین هوشمند، حتی هنگام رفتار با فرزندان بالغ خویش، در پاسخگویی به آنها، در تقاضا کردن از آنها، رد کردن یا پذیرفتن خواهشهای آنها و یا پندگویی به آنها خود را در جامعه فرزندان مییابند و خودبخود احساس میکنند که همفکر و همسن آنها هستند. اگر چنین احساسی وجود نمیداشت کودکان، بسیاری بیش از آنچه اکنون تجربه نشان میدهد سرکش و یاغی و گستاخ میشدند.
در بررسی و تحقیقی که در زمینه تربیت کودک طی سالیان گذشته در دانشکده پزشکی دانشگاه وسترن ریزرو بهعمل آمد، یکی از اعضای گروه پژوهش، مری برگن دریافت که بیشتر مادران- حتی مادران بیتجربه- به طور ذاتی مرحله بعدی پیشرفت حسی طفل شیرخوار یا کودک خود را پیش بینی میکنند. بخصوص وی به تحقیق جزئی در مراحلی پرداخت که با رشد کودک بین مادر و فرزند جدایی میافتد و از برای مادر رنج آور است- مانند شیر گرفتن طفل از پستان یا شیشه در سال اول و یا استقلال خواهی کودک در سال دوم. بسیاری از والدین پیش از آنکه اینگونه مرحلههای جدایی فرا رسد، تدریجا و بدون آنکه خود متوجه باشند خود را آماده میسازند و بدینسان قادر میشوند تا کودکان خویش را در گذشتن از این دشواریها یاری دهند. شاید مهمتر از این آن باشد که مری برگن و همکاران وی پی بردند که بسیاری از والدین به طور ناخودآگاه درون خویش دلهرهها، کمبودها، و خصومتهایی که در واقع از دوران کودکی خودشان بازمانده است احساس میکنند که ممکن است مانع پرورش متعادل کودکان آنها شود. مثلا فرزندان خویش را از حد فزون حمایت یا تشویق کنند و یا اینکه بدون آنکه آگاه باشند کودک را در برابر روان آسیبها و ضربات روحی ناشی از مشکلات نفوذ پذیر تحت حمایت بیش از حد قرار دهند و یا او را از برای آمادگی مقابله با چنین نقصهای روانی بیجهت تحت فشار بگذارند.
به هر تقدیر والدین به وسیله جریانهای خودبخود و گوناگون قسمت عمدهای از امور مربوط به پرورش فرزندان را به طور غریزی انجام میدهند. و این بدان معنی است که والدین وظیفهشناس و با وجدان نباید درباره کفایت و لیاقت خود و یا صحت روشها و شیوههایی که به کار میبرند شک کنند و نگرانی بدل راه دهند. بهعوض این، آنها باید وقت بیشتری را صرف ذلت بردن خود و فرزندانشان از زندگی خانوادگی کنند.
منبع: کودک و نوجوان