مرکز مشاوره

محبت‌کردن را از یاد نبریم، حتی به کودکان خیابانی

محبت‌كردن را از ياد نبريم، حتي به كودكان خياباني

به یاد داشته باشید که یکی از احتیاجات اساسی روانی افراد برخورداری از محبت دیگران است.

کودکان خیابانی که در سال‌های اول زندگی از محبت پدر و مادر محروم باشد، در خانه احساس ناامنی می کند، از زندگی لذت نمی برد، اغلب سرد و خشن و نسبت به دیگران بی‌مهر است و کمتر مقید به اصول و قوانین اخلاقی خواهد بود.

برعکس کودکی که از محبت پدر و مادر برخوردار است، قدرت سازگاری بیشتری دارد، احساس سکون و آرامش  می کند،  اعتماد به خویشتن در او قوی است و نسبت به میزان‌های اخلاقی حساس است. پس یادمان باشد در هنگام محبت کردن کودکان را نادیده نگیریم، حتی در کوچه و خیابان.

آفتاب می‌خواست از آن طرف در بیاید و آقای (ف) توی خیابان راه می‌رفت. مثل همیشه خدا پالتوی بلند خاکستری رنگی پوشیده بود و عینک گرد درشتی که شیشه‌هایش از ته پارچ هم کلفت‌تر بود روی دماغ عقابی‌اش لق می‌خورد. پشتش قوز داشت و زمین را نگاه می‌کرد. چرا که در این شهر آسفالت خیابان هروقت که می‌خواست دهانش را باز می‌کرد و شبیه به سوسمار جنگل‌های دور آدمیزاد را به ته تاریک و پر از سیم و لوله خودش می‌کشاند و می‌بلعید. صدای دختربچه کوچکی آمد که انگار از یک ستاره پایین افتاده بود.

یه فال از من می‌خری آقا؟

آقای (ف) برگشت. دختر کوچکی بود با موهای بور که ته پالتویش را توی دست‌هایش گرفته بود و توی باد شبیه نی‌های لاغری کنار مرداب تکان‌های نرمی به تنش می‌داد. آقای (ف) انگشتش را وسط عینکش فشار داد و آن را بالای قوز دماغش فشار داد و گفت:

«نه.نه. ممنون خانوم. فالی نمی‌خوام من.»

دختربچه سرش را به سمت شانه‌اش، آنجا که قناری کوچکی نشسته بود، کج کرد و گفت:

«یعنی یه فال از من نمی‌خری آقا؟»

آقای (ف) لبخند کوچکی زد و موهایش را از رویش پیشانی‌اش عقب داد و گفت:

«نه. ممنون! من فال نمی‌خوام. مرسی خانوم. اما من فالی نمی‌خوام»

و برگشت که برود. دختربچه گفت:

«یعنی یه فال از من نمی‌خری آقا؟»

آقای (ف) خیلی نرم و آرام پالتویش را کشید تا از دست آن دختر کوچک در بیاورد. اما دختر کوچک خیلی سفت پالتویش را گرفته بود. آقای (ف) چانه‌اش را خاراند و باز هم همان صدا بود

«یه فال از من نمی‌خری آقا؟»

آقای (ف) دستش را توی جیبش کرد و خندید.

«چرا. چرا. اگه یه فال به من بدید خیلی ممنون می‌شم خانوم. اتفاقا داشتم فکر می‌کردم که فال شاید چیز خوبی برای امروز من داشته باشه. مرسی اگه می‌شه پس یه فال به من بدید.»

دخترک دست‌هایش را بالا آورد. پر از پاکت‌های فال بود. قناری‌اش یکی از کاغذ‌ها را بیرون کشید. آقای (ف) پولش را توی جیب روپوش مدرسه آن دختر گذاشت و فالش را که قناری برایش انتخاب کرده بود، بیرون کشید و زیر سبیل‌های بلندش خنده کوچکی کرد و راه افتاد.

چند قدم که رفت دید چیزی روی پالتویش سنگینی می‌کند. ایستاد. و پشتش را نگاه کرد. همان دختربچه، با روپوش مدرسه سورمه‌ای و چشم‌هایی عسلی که انگار از رویای شیرین بیرون آمده باشد. آقای (ف) گفت:

«ببخشید! چیزی شده خانوم کوچولو؟»

و آن دختربچه انگار همان یک جمله را بلد بود که گفت:

«یه فال از من نمی‌خری آقا؟»

آقای (ف) فالش را که هنوز از توی پاکت در نیاورده بود توی هوا تکان داد و گفت:

«من که فال خریدم، می‌بینی که هنوز بازش هم نکردم. خب به آدم‌های دیگه می‌تونی بفروشی.»

دختربچه گفت:

«یعنی یه فال از من نمی‌خری آقا؟»

آقای (ف) گفت:

«اما من که فال خریدم ازت.»

دختربچه گفت:

«باشه. اما یه فال از من نمی‌خری آقا؟»

آقای (ف) گفت:

«اِ اِ اِ ممم. فال که آخه خریدم من ازت. مگه آدم چندتا فال می‌خواد تو یک روز.»

دختربچه گفت:

«باشه. اما یه فال از من نمی‌خری آقا؟»

آقای (ف) گفت:

«نه. من فال نمی‌خوام. دارم خودم. همین یه دونه برای من بسه. من دیگه فالی نمی‌خوام»

دختربچه گفت:

«یعنی یه فال از من نمی‌خری آقا؟»

آقای (ف) محکم پالتویش را کشید تا برود. اما هیچ نمی‌دانست که آن دختربچه کوچک دبستانی با چه نیرویی از کجای آسمان، از کدام ستاره یا ماه پالتویش را چسبیده است.

انگار پالتو قسمتی از دست آن دختر کوچک شده بود و کنده نمی‌شد. آقای (ف) راه رفت و آن دختر کوچک با قناری‌اش شبیه به ساقدوش‌ عروس که تورهای سفید را توی دستش می‌گیرد تا روی زمین کشیده نشوند همراهش می‌آمد.

با هم از روی پل‌های عابر پیاده، سنگ‌فرش‌های پیاده‌رو، پله برقی‌های مترو، با هم از توی پاساژهای شلوغ، از لابه‌لای نورهای رنگارنگ، از کنار کاج‌ها توی پارک، از روی جدول‌ها، توی اتوبوس، از کنار برج‌های بلند گذشتند و آن دختربچه کوچک که شبیه به فرشته تنهایی بود که از آسمان افتاده باشد فقط همین را می‌گفت: «یه فال از من نمی‌خری؟»

آقای (ف) همه پول‌های جیبش را داد. پالتویش را خالی کرد. جیبش را در آورد و جلوی آن دختربچه تکاند. همه فال‌هایش را خرید. اما نمی‌دانست فال‌ها از کجا می‌آیند. دوباره دست‌های آن دختر کوچک پر از فال می‌شد. و آن قناری بی‌آن‌که چیزی بخواند یا حرکتی داشته باشد، نوکش را لای پاکت‌ها می‌برد و یکی از آنها را بیرون می‌کشید و به آقای (ف) می‌داد. آقای (ف) نمی‌دانست چه کار کند. کنار آن دختر زانو زد و گریه کرد.

لپ‌هایش را توی دستش گرفت و توی چشم‌های عسلی‌اش نگاه کرد. چشم‌هایی که به او زل می‌زد و تنها یک درخواست داشت: «یه فال از من نمی‌خری.» کنار خانه‌ آقای (ف) که رسیدند، او کلید انداخت.

دختر کوچک پشتش بود، با همان قناری که پرواز نمی‌کرد. آقای (ف) خیلی سریع پالتویش را درآورد و توی خانه‌اش چپید و در را محکم بست. دختربچه پشت در مانده بود با دست‌هایی که پالتوی خاکستری آقای (ف) را گرفته بودند. آقای (ف) صورتش را با دست‌هایش پوشاند و توی تاریکی بی‌آن‌که لباسش را در آورد، روی تختش دراز کشید. و به سقف نگاه کرد. هنوز صدای آن دختربچه را می‌شنید که در تکراری خستگی‌ناپذیر از او درخواست می‌کرد که فال بخرد. از پنجره بیرون را نگاه کرد. جلوی در را. آن دختر نبود. فقط یک پالتوی خاکستری خالی جلوی در بود. آقای (ف) از پله‌ها پایین رفت. در را باز کرد و پالتویش را برداشت. یکی از پاکت‌های فال را از توی جیبش بیرون آورد و زیر نور تیر چراغ برق بازش کرد. کاغذ سفید بود. تنها یک جمله رویش بود:

«با من بیا»

و توی همه آن پاکت جای فال همین را نوشته بودند.

«با من بیا»

آقای (ف) پالتویش را پوشید. یقه‌اش را بالا داد. در خانه‌اش را بست.

و توی خیابان راه افتاد به دنبال همان صدا که انگار از جایی دور درخواست می‌کرد.

«یعنی یه فال از من نمی‌خری؟» و گم شد.

شماره های تماس 01

منبع: کانون مشاوران ایران


صفحه اصلی سایت مرکز مشاوره

administrator

مقالات مرتبط

2 نظرات

  • انیتا , جولای 26, 2015 @ 11:36 ب.ظ

    سلام، مشکل من عدم اعتماد به نفسه میتونم بگم اصلا ندارم کمرو هستم و نمیتونم روابط اجتماعی با دیگران داشته باشم به همین خاطر منزوی شدم واقعا پیدا کردن دوست واسم معضله، خیلی خیلی غصه می خورم و گریه میکنم حالت های افسردگی هم دارم البته خیلی مطمئن نیستم ولی چند جا خوندم ویژگی ها شو دارم من باید شخصا به روانپزشک مراجعه کنم ؟؟ خواهش میکنم کمکم کنید چون همه‌ی امید و انگیزم و از دست دادم و هیچ شوقی واسه زندگی ندارم، درضمن من ۲۰سالمه و دانشجو هستم

    • ◄Responder► , جولای 28, 2015 @ 1:09 ب.ظ

      اعتماد به نفس حسی ذاتی نیست بلکه اکتسابی می باشد ، بعضی از افراد دارای اعتماد به نفس بالایی هستند که حتی در در سخت ترین شرایط نیز اعتماد به نفس دارند اما بر عکس افراد دیگری هستند که به شدت دچار کمبود اعتماد به نفس هستند و با کوچکترین حرفی دچار احساس پوچی می شوند .

      اما چرا این احساس مهم است و بر آن تاکید می شود ؟ چطور کمبود این حس را می توان جبران کرد؟

      چرا اعتماد به نفس مهم است :
      افرادی که خود را باور ندارند، دائما احساس پوچی و بی مقداری دارند.
      کمبود اعتماد به نفس مانند یک مانع بزرگ در مسیر پیشرفت شما می باشد و دائما شما را به عقب سوق می دهد . این افراد به کارهایی که انجام می دهند باور ندارند به همین دلیل تمام کارهایشان با شکست مواجه می شوند .

      به دلیل نا امیدی شدیدی که بر روح و افکار آنها حکم فرماست ، موقعیت های شان را به سادگی از دست می دهند .
      این افراد همیشه تصویر نامفهوم و گنگی از خود دارند و شناخت کاملی از خود و استعدادهایشان ندارند ،به همین دلیل برای پیدا کردن راه صحیح زندگی شان با مشکل روبرو می شوند .

      حس اعتماد به نفس به شما اجازه می دهد آزاد و مقتدرانه تصمیم بگیرید و روابط بهتری را در زندگی اجتماعی و شخصی تان ایجاد کنید .

      چطور حس اعتماد به نفس خود را تقویت کنیم ؟
      شما باید به خود بقبولانید که هر شخص دارای شخصیتی متمایز از دیگران است ،بدین معنا که شما در این دنیا تک هستید .
      افرادی که دچار کمبود اعتماد به نفس هستند مدام رنگ عوض می کنند .هنگامی که در کنار همسرشان هستند مشخصاتی که او دوست دارد از خود بروز می دهند، در کنار دوستانشان شخصیتی متفاوت از شخصیت همسرشان هستند و به همین ترتیب در سایر روابطشان .
      شخصیت خود را حفظ کنید ، با تمام سلایق ، علایق و احساسات . خود را همان طور که هستید نشان دهید و رفتار کنید .
      تمام استعدادها ،توانایی ها و خصوصیات شخصیتیتان را بر روی یک کاغذ بنویسید این کار به شما اعتماد به نفس می دهد.
      گاهی اوقات کمبود اعتماد به نفس ریشه در دوره ی کودکی و نوجوانی دارد و بخاطر توصیفات نادرست و منفی که از سایرین بخصوص نزدیکان خود شنیده اید .

      ۵ کلید طلایی برای افزایش اعتماد به نفس :
      *قبول کنید که حس خود باوری تان کم است :
      باور کنید که حس اعتماد به نفس تان کم است و برای حل این مشکل تلاش کنید .
      اگر شخصیت شما دارای خصوصیات توصیف شده در پاراگراف قبلی می باشد ، همین الان که در حال خواندن این مقاله هستید ، خود را از غرق شدن نجات دهید .
      برای آغاز این کار از فعالیت های روزمره شروع کنید برای مثال در گفتگو ها و مکالمات روزمره تان تمرین کنید .
      شخصیت واقعی تان را ابراز کنید :
      اگر کسی شما را به راستی دوست داشته باشد به خاطر حسی که در کنار شما بودن پیدا می کند ، هم چنان به رابطه اش با شما ادامه می دهد اما اگر شخصی تنها شما را به این دلیل دوست داشته باشد که تمام صحبت های او را بدون هیچ چون و چرایی انجام میدهید ، در برابر او مانند یک ربات هستید و از خود هیچ گونه اراده ای نشان نمی دهید ، مسلما دوستی او واقعی نیست .
      ابتدا این تمرین را در محیط خانواده خود انجام دهید ، به هنگام مصاحبت با والدین و خواهر و برادرتان ،
      هنگامی که از این تمرین سر بلند بیرون آمدید و آمادگی لازم را پیدا کردید این بار در میان اقوام و دوستانتان ، این کار را انجام دهید.

      * در تمارینی که انجام می دهید خود را باور کنید و مطمئن باشید که مثمر ثمر واقع می شود در غیر این صورت در همان پله که هستید خواهید ماند .
      در روابطی که دارید ، شخصیت واقعی تان را نمایش دهید و ماسک خود را کنار بگذارید ، تمام این تمارینی که انجام می دهید باعث تقویت اعتماد به نفس شما می شود پس آنها را با جدیت تمام انجام دهید.

      * در مرحله ی بعدی شما باید استفاده از کلمه نه را یاد بگیرید :
      شما قبلا و یا در حال حاضر اصلا از این کلمه استفاده نمی کردید . اما باید به مواردی که مورد علاقه شما نیست جواب منفی بدهید ، برای مثال اگر نامزدتان که به او علاقه دارید به شما پیشنهاد می دهد که به دیدن یک فیلم اکشن در سینما بروید در حالی که شما به فیلم های رمانتیک علاقه دارید و اصلا به فیلم های اکشن تمایلی ندارید ، عقیده خود را بیان کنید به جای این که آن را سرکوب کنید .

      * این جملات مهم را به خاطر بسپارید و مدام آنها را در طول روز تکرار کنید :
      از صبح که بیدار می شوید تا شب هنگام که برای خواب آماده می شوید این جملات مثبت را تکرار کنید :
      من می توانم بهترین باشم ، هر شخصی دارای توانایی های مخصوص می باشد ، من توانایی های لازم برای انجام این کار را دارم .
      شاید این جملات به نظر شما خنده دار و کلیشه ای برسند اما در طولانی مدت اثر فوق العاده ی آن را درک خواهید کرد.

      اما قبل از اینکه این جملات را تکرار کنید باید احساسات منفی را از خودتان دور کنید و به تغییر اساسی در خود اعتقاد داشته باشید.

      * به جای اینکه از مشکلات فرار کنید در برابر آنها ایستادگی کنید :
      به جای اینکه از مشکلات فرار کنید در برابر آنها بایستید و موانع را از مسیر خود بردارید ، با اجرای تمام این تمارین گام به گام از حس کمبود اعتماد به نفس فاصله بگیرید و بر عکس سریعتر به خود باوری دست پیدا خواهید کرد .
      در این مورد میتونید با این شماره مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
      ۰۲۱-۲۲۳۵۴۲۸۲
      ۰۲۱-۸۸۴۷۲۸۶۴

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.