از زبان مشاور کودک: مقصران کتابنخوانی ما چه کسانی هستند؟
فکرش را بکنید که با دوستی در یک روز بارانی سوار ماشین هستید و از یکی از خیابانهای تهران میگذرید. ناگهان کسی که باران همه جایش را خیس کرد، دستش را جلوی شما دراز کند و بگوید: کتاب… کتاب؟ یعنی طرف میخواهد زیر این باران تند کتاب بخواند؟ یعنی میخواهد کتابی داشته باشد که به جای چتر بالای سرش بگیرد؟ حالا چرا کتاب؟ احتمالا شما و دوست محترمتان نمیدانید که در این شرایط بخندید یا گریه کنید. گیج میشوید و سوالهای بیشماری در ذهنتان شروع به چشمک زدن میکند. بد نیست یک لحظه هم که شده ذر این زمینه با مشاور کودک مشورت کنید و برای پایتان را روی ترمز فشار دهید و از آن آدم باران خورده بپرسید که چرا میگوید: کتاب. احتمالا او هم عصبانی خواهد شد و فریاد خواهد زد: اه. اسم یه خیابونه دیگه… و شما با خودتان فکر میکنید که چقدر چیز هستید که نمیدانید که اسم یک خیابان را میشود گذاشت کتاب. و بعد با خودتان میگویید، چرا وضع کتابخوانی ما با این هم کلک و ترفند، خوب نمیشود؟ چه کسانی مقصرند تا ما کتاب نخوانیم؟ مگر میشود کسی بهطور صریح به ما بگوید کتاب نخوان و این کار را انجام نده؟ روزی روزگاری وقتی اسم آدمی مثل نجف دریابندری، محمود دولتآبادی یا یکی از آدمهای مطرح دیگر روی کتابی چاپ میشد، شما مطمئن بودی که برای کتابی به دردبخور پول میدهی. یا مثلا اسم ناشری معتبر روی کتاب میآمد و شما راحت کتاب را میخریدی. (اسم ناشر خاصی را نمینویسم تا خیال نکنید که دارم تبلیغ میکنم).
ما سالهایی در ایران ناشرهایی داشتیم که تیم ویراستاری داشتند. مثلا کافران فانی، کریم امامی و ابوالحسن نجفی کتابها را ویرایش و به قولی استانداردش میکردند. اما حالا شرایط فرق کرده. حالا چطور میتوان به کتابها ایزو ۹۰۰۱، ۹۰۰۲ و نه هزار و چند داد؟
ما چند نفر نویسنده و مترجم در کشورمان داریم؟ چند نفر نویسنده؟ چند شاعر؟ و آن وقت چند ناشر؟ حالا نمیخواهد روی عدد ۹ هزار ناشر حرف بزنیم. فکر کنید که فقط و فقط ۴۰۰ ناشر فعال داریم. آن وقت باید حداقل ۱۲۰۰ ویراستار حرفهای داشته باشیم تا کتابها را به دقت بخوانند و اگر قابل چاپ بود انتخابشان کنند. از طرفی همه کتابهایی که برای چاپ انتخاب میشوند، کامل کامل نیستند. یعنی باید کمی ویرایش شوند، کمی درستشان کرد.
حالا این عدد و رقم را داشته باشید تا برسیم به تعداد کتابهایی که چاپ میشود. هر سال حدود ۵۶ هزار کتاب در ایران منتشر میشود که حدود نصفشان، یعنی ۲۸ هزارتایشان چاپ اول هستند. یعنی هر ماه باید حدود ۲۴۰۰ یا ۲۵۰۰ نسخه کتاب چاپ اول وارد بازار شود. این کتابها را چند ناشر منتشر میکنند؟ چند ویراستار رویشان کار میکنند؟ چند نفر نویسنده؟ از طرفی هر هفته کلی کتاب تجدید چاپ هم منتشر میشود که این کتابها هم دردسرهای خودشان را دارند. یعنی ممکن است مولف تغییراتی در کتابش داده باشد، مقدمهای اول کتاب آمده باشد و خیلی چیزهای دیگر.
همه این مسائل سبب میشود که کتابهایی که منتشر میشوند کلی غلط تایپی، ویرایشی، علمی و فنی داشته باشند. مثلا شما میبینی که ناشر کسی را نداشته که حتی یکبار ترجمه کتاب را به دقت خوانده باشد که ایرادی دارد یا نه. خیلی از ناشرها نه پول این کار را دارند و اگر هم داشته باشند، کسی را پیدا نمیکنند که این کار را برایشان انجام دهد. دوست گرافیستی میگفت که ناشر از او خواسته تا برایش حالا پرتقالفروش این بخش کیست، از آن سوالهایی است که شما باید به آن جواب بدهید.
آیا برگزاری مراسم مختلف دردی بدون هماهنگی با مشاوره کودک دردی را درمان میکند؟
چندی پیش کلی مراسم و اتفاق در مورد کتاب افتاد. مثلا قرار شد اسم خیابانی در تهران را «کتاب» بگذارند. دو هزار نمایشگاه کتاب در مساجد برگزارشد، به جز این ۵۲ نمایشگاه در تهران و کلی نمایشگاه در شهرهای دیگر، برپا شد، از خادمان نشر و نقد کتاب تجلیل شد و خلاصه اینکه به گفته معاون فرهنگی وزیر ارشاد، چهار میلیارد تومان هزینه شد تا مردم توجه بیشتری به کتاب داشته باشند.
میگویند که آمار کتابخوانی از ۳۰ ثانیه در روز (واقعا فاجعه است)، به حدود ۱۰ دقیقه (بعضیها تا بیست دقیقه بالا میبرند) رسیده است. البته خواندن کتاب دعا، قرآن، کمک درسی را هم جزئی از مطالعه حساب کردهاند تا این آمار به دست آید. اما به گمان شما، خواندن کتاب قرآن که یکی از مناسک دینی ماست و از واجبات برای هر مسلمان، میتواند جزئی از مطالعه آزاد به حساب بیاید؟ آیا خواندن کتابهای کمک درسی که آنها را میخوانیم تا از قیف وارونه کنکور عبور کنیم، مطالعه به حساب میآید؟ شما فرض کنید که همه اینها درست باشد. آیا کتاب خواندن ۱۰ یا ۲۰ دقیقهای در روز برای کشوری که میخواهد زمین و فضا را در اختیار خود داشته باشد، رقمی قابل توجه است؟
حالا بیایید یک جور دیگر به ماجرا نگاه کنیم. شما کدام کشور را در جهان سراغ دارید که در آن مشاور کودک تا این اندازه کم تعداد باشند؟ بن خرید کتاب بدهند؟ برنامه هفته کتاب برگزار کنند؟ دولت دو هزار نمایشگاه در مراکز مذهبیاش برگزار کند یا ۴۴ نهاد مهم دولتی وارد کار شوند؟ شما کدام کشور را سراغ دارید که چهار میلیارد تومان برای کتابخوان کردن مردمش خرج کند؟ منظور این نیست که ما نباید هزینه کنیم؟
مثلا گفته میشود که نام میدانی در تهران به نام کتاب گذاشته میشود، یا تمبری برای کتاب چاپ میشود. انگار کتاب مرده است که حالا به یادش تمبری یا میدانی نامگذاری میشود. یادش بهخیر نادر ابراهیمی. میگفت که برای بزرگداشت چاپ صدمین کتابش، برایش مراسمی گرفته بودند. اما استاد ما در نمایشگاه حاضر نشد. میگفت که بزرگداشتها را در ایران برای مردهها میگیرند و او هنوز زنده است.
هر کی زودتر زنبیل بزاره
یکی از بزرگترین خوابهایی که مترجمان هر شب میبینند و بعد با بدن عرق کرده از خواب بیدار میشوند، آبی میخورند و دوباره با ترس میخوابند، این است که کتابی را که خودشان در حال ترجمهاش هستند، یکی دیگر ترجمه و زوتر چاپش کند. آن وقت ماجرای خر و باقالی و این حرفهاست دیگر. اگر ناشر قبول کند که کتاب را چاپ کند، خبرنگارها دست از سرشان بر نمیدارند و حتی منتقدها. چند ترجمه را کنار هم میگذارند، غلط تایپی و املایی میگیرند. خبرنگارها هم مدام میپرسند که چرا شما بعد از اینکه دیدی فلانی ترجمه کرده، باز هم کتابت را منتشر کردی. خلاصه ماجرا اگر پرتقالفروش سر کوچهتان هم اهل کتاب باشد، خِرِتان را میگیرد که «چرا؟»
به همین دلیل است که ماجرای ترجمه در ایران، دقیقا شبیه زنبیل گذاشتن در صف نان است. هر کس که خوب یا بد ترجمهاش را زودتر چاپ کند، پیروز ماجراست. آنهایی که تنورهای آخر میرسند، معمولا نان سوخته گیرشان میآید.
اما اگر ما قانون کپی رایت را قبول کرده بودیم، یک ناشر «مرد و مردونه» به ناشر اصلی زنگ میزد و برای چاپ کتاب اجازه میگرفت. البته کمی هم پول پرداخت میکرد. این مسئله چند تا نکته خوب دارد. اول از همه اینکه مترجمی که ترجمه کتاب را شروع کرد، راحت خوابش میبرد و کابوس نمیبیند. دوم اینکه هر ناشری به خودش اجازه نمیدهد کتابهای خوب را به گند بکشد و سوم اینکه چون ناشر پول داده، کتاب را به مترجم خوبی میدهد تا خوب ترجمه شود. (یعنی آنرا به دخترخاله یا یک نفر دیگر از فامیلهاش نمیدهد که. تا سطح المنتری زبان خوانده و فکر میکند علامه دهر است). همه تلاشش را میکند تا پولش را برگرداند. اما حالا، به یمن وجود اینترنت، هر کتابی که چاپ میشود، به زودی ما خبردار میشویم و هر کداممان هم دخترخالهای آن طرف داریم که در سه سوت (ایکی ثانیه سابق) کتاب را برایمان بفرستد. بعد هم چه کسی بعدش میآید که اسمش را بگذارند زیر اسم مارکز، یوسا، فونتس، پل آستر یا یکی دیگر که شبیه اینها باشد. پرتقال فروش، در حال برگشتن به خانه است.
نسخه اصلش رو داری؟
در همه جای دنیا ممیزی کتاب وجود دارد. یعنی شما اگر داستانی بنویسی که مشکل داشته باشد، یک ناشر معتبر آن را چاپ نمیکند. شاید هم یک جمله روی کتاب بنویسند که برای بیماران قلبی، خانمهای خانه دار و کودکان زیر هجده سال، توصیه نمیشود. مردم هم (البته آدمهای سالم)، به این توصیهها عمل میکنند تا دچار دردسر نشوند.
اما ممیزی کتاب در ایران وضع بدی ایجاد کرده. مثلا شما میخواهی کتابی را بخری که دوستت میگوید: «چاپ سال ۶۴ یا ۶۳ این کتاب هم هستها.» یعنی این کتاب را نخر، و برو به سراغ یکی از دستفروشهای جلوی میدان انقلاب که قیمت کلمههای کتاب را بیش از حد بالا میدانند. (شرمنده بچههای کتابفروش جلوی دانشگاه) در حالی که ممکن است این دو چاپ هیچ فرقی با هم نداشته باشند. حتی ممکن است آن ترجمه قبلی را یک مترجم غیرحرفهای انجام داده باشد و این ترجمه جدید بهتر باشد. یا ممکن است مترجمی در دوران جوانیاش کاری کرده و حالا درستش کرده باشد، اما باز آن کتاب قبلی بهتر است انگار. به هر حال عدهای هم از این راه نان میخورند. در اینجا بهتر است به پرتقالفروش توجه نداشته باشیم.
آقا میشه اون کتاب رو بخری واسم بفرستی
دوستی میخواست وضعیت کتاب در ایران و آلمان را با هم مقایسه کند. فقط یک جمله گفت تا ما در همان لحظه بدل به سوسک شویم. گفت: «وقتی در آلمان کتابی چاپ میشود، ۲۴ ساعت بعد در همه شهرهای آلمان میشود آن را خرید.» اما در ایران چه؟ ۲۴ ساعت؟ ۲۴ روز؟ یا هیچ وقت؟ دوستان زیادی داریم که از اهواز، مشهد، تبریز و رشت تماس میگیرند و کتابی را میخواهند که خبر انتشارش را خواندهاند، اما در شهرشان آن کتاب را پیدا نکردهاند. واقعا چقدر بد است که با تمام وجودت بخواهی یک کتابی را مطالعه کنی، ولی آن را به دست نیاوری و به دلایل مختلف نتوانی آن کتاب را بخوانی.
اگر از هر کتاب، ۱۰۰ نسخه به هر مرکز استانی بفرستیم، کمترین تیراژ کتاب در ایران، سه هزار نسخه میشود. میگویند سیستم حمل و نقل ما بد است. میگویند به اندازه کافی انبار نداریم و خیلیچیزهای دیگر. شاید بد نباشد که به جای این همه تقدیر و تشکر از خادمان نشر و این چیزها، کتابشان را به دست مردم برسانیم تا تاریخ از آنها تقدیر کند. وقتی کتابی به دست مردم نمیرسد، تقدیرکردن از مولف آن چه دردی دوا میکند؟
پرتقالفروش با همه پرتقالهایی که صبح خریده بود به خانه باز میگردد. او چیزی نفروخته است.
منبع: com.مرکزمشاوره
18 نظرات