هیجانزدگی زبانی :جوزدگی
یکی از فرآیندهای رفتاری که باعث تغییرات در حرکات، افعال و حتی ظاهر افراد میشود، حالتی است به نام «جوزدگی». از نگاه رفتارشناسی «جوزدگی» یعنی اوج یک حالت هیجانی در برخورد با موضوعی. امروزه این کلمه در میان جوانان برای خنده یا شوخی در مورد افرادی به کار برده میشود که خارج از عادات معمول خود و حرکات عادی دست به کارهای عجیبی میزنند. البته باید گفت که این اصطلاح از نظر روانشناسی اصطلاح درستی نیست و بهتر است از منظر علمی بهجای آن از واژه «هیجانزدگی» استفاده کرد. اما از طرف دیگر با توجه به اینکه نوجوانان و جوانان ما علاقه دارند در گفتوگوهای روزمره خود از کلمات و عبارتهای نسلی خودشان استفاده کنند که البته تازه، خوشآهنگ و برایشان قابل فهم هم هست. خب ما هم به آن با همین نام اشاره میکنیم. میخواهم بگویم هر دو طرف این ماجرا و استفاده از چنین واژههایی «هیجانزده» هستند، چون شاید نسلهای به قول شما اول و دوم مفهوم واقعی این دست از کلمات را به خوبی متوجه نمیشوند و از طرف دیگر جوانان نسل سوم و چهارم و بعد از آن به راحتی در محاورههایشان از آنها استفاده میکنند و وقتی در مقابل هم قرار میگیرند میخواهند با رفتاری «جوگیرانه» با هم نسبت به این ماجرا برخورد کنند. به هر ترتیب برای اینکه از مسئله شما دور نشویم، «جوزدگی» یعنی کسی در شرایط عادی ممکن است کارهایی را انجام دهد که دیگران انجام نمیدهند و معمولا چنین اتفاقی برای نشان دادن خود مخصوصا به جنس مخالف پیش میآید.
از بین نوجوانان کسی که کمتر مورد توجه بوده و یا قصد دارد توجه دیگران را به خود جلب کند تا با سایر دوستانش فرق داشته باشد معمولا به «جوزدگی» محکوم میشود. هرچند که میبینیم در اصطلاح عامه مانند خیلی از کلمههای دیگر در جاها و معانی دیگر هم به کار میرود. بگذارید در پایان این نوشتار کوتاه یک اعتراف کوچک هم داشته باشم. امروز خیلی از جوانان و حتی بزرگترها خیلی «جوزده» به معنای واقعیاش از کلماتی نظیر «جوزدگی» استفاده میکنند. کلماتی مثل «خالیبندی» یا چیزهای دیگر که خودش پروندهای دیگر را در باب زبان گفتاری امروز میطلبد. بهتر است بگوییم «جوزدگی» در زبان و استفاده از واژههایی که فکر میکنیم ما را «خفنتر» از بقیه نشان میدهد! چیزی که ما در حوزه کاری خودمان از آن به «هیسترویونیک» یعنی خودنمایشی نام میبریم.
چهار جوگیر بزرگ تاریخ
تا اینجای کار خیلی درباره «جوگیر» شدن حرف زدیم. حسی که میتوان هم برخوردی مثبت با آن داشت و هم برخوردی منفی. اما همین حس در تاریخ بشر منشأ تحولات زیادی بوده. از وقایع دراماتیک بگیر تا اتفاقات میمون و مبارک. در ادامه این مطلب میخواهیم به تعدادی از انسانهای معروف «جوزده» تاریخ اشاره کنیم.
نمیدانم چرا اصولا در انتخابها همیشه از اعداد و ارقام خاصی استفاده میکنند مثلا ۱۰ یا ۲۰ یا ۱۰۰ و… اما از آنجا که همه چیز در این پرونده «جوزده» شده ما هم میخواهیم همینطور «جوگیرانه» یک عدد جدید از خودمان در این مورد وارد میدان کنیم و به چهار تا آدم جوزده تاریخ اشاره کنیم. قطعا تعداد این آدمها خیلی بیشتر از اینهاست و میتوان فقط برای ذکر نامشان چند کتاب قطور را پشت سر هم ردیف کرد!
۱ – آدولف هیتلر
چیزهای زیادی درباره او شنیده یا خواندهاید و خیلیهایتان او را یکی از بزرگترین جنایتکارهای تاریخ میدانید، اما میتوان تمام رفتار او را به یک جوگیری بزرگ ربط داد. چیزی که میتوان از آن بهعنوان جوگیری تاریخی هم نام برد. آدولف هیتلر در ۲۰ آوریل ۱۸۸۹ در مسافرخانهای در شهری مرزی و کوچک به نام براونا –ام – این، بین مرز اتریش و امپراتوری آلمان زاده شد. پدر او آلویس یک کارمند پایین رتبه گمرک بود. مادر هیتلر، کلارا دومین دختر عموی آلویس بود. او شش بچه به دنیا آورد. تنها آدولف، که دومین فرزندش بود و خواهر کوچکش پاولا در کودکی زنده ماندند. هنگامی که هیتلر سه ساله بود، خانواده او به ایالت باواریا در جنوب آلمان مهاجرت کردند و تا زمان بازنشستگی پدر هیتلر در آنجا ماندند، در این دوره برادر او ادموند بر اثر بیماری سرخک در دوم فوریه ۱۹۰۰ درگذشت و این اتفاق تاثیری دائمی در هیتلر ایجاد کرد و اعتماد به نفس او را تا حدود بسیاری تضعیف کرد و باعث شد آدولف کجخلق شود و همواره با پدر خود بحثهای طولانی داشته باشد. روابط هیتلر با مادرش بسیار خوب و صمیمانه بود و این کاملا برعکس روابط او با پدرش بود که معمولا او را کتک میزد. با اینکه هیتلر علاقهمند بود برای تحصیل به رشته هنر بپردازد، ولی پدرش او را به مدرسه فنی فرستاد. هیتلر بعدها در کتاب «نبرد من» اعتراف کرد که «امیدوارم بتوانم چند سال عقب افتادگی را که پدرم به من تحمیل کرد جبران کنم.» هیتلر حتی در زمینه سیاسی هم با پدر خود اختلاف داشت. پدر هیتلر فردی معتقد به امپراتوری اتریش بود، اما هیتلر خود و اتریش را جزو آلمان و امپراتوری روم باستان میدانست. پس از مرگ پدر در سوم ژانویه ۱۹۰۳ او مدرسه فنی را ترک کرد و… آدولف هیتلر در کتاب «نبرد من» اظهار کرده که در نوجوانی تصمیم جدی برای نقاششدن داشته و همین مخالفت پدرش راه زندگی او را عوض کرده. او با همین اتفاق که شاید بتوان آن را «جوزدگی» نام گذاشت رشد میکند و به قدرت میرسد و ماجراهایی را به وجود میآورد که خودتان به خوبی میدانید.
۲ – آلبرت انیشتین
چه کسی میتواند ادعا کند که تولید بمب اتمی از روی «جوگیری» او صورت نگرفته. اینکه آدم چیزی بسازد که میداند چه میکند و اثرش چیست و بعد هم از آن اظهار پشیمانی کند، از آن دست «جوگیری»های علمی است که نمیتوان نام دیگری روی آن گذاشت. اما زندگی او نکات جالب دیگری هم داشته. انیشتین از داستانهای تخیلی بیزار بوده، زیرا احساس میکرده آنها باعث تغییر درک عامه مردم از علم میشوند و در عوض به آنها توهم باطلی از چیزهایی که حقیقتا نمیتوانند اتفاق بیفتند میدهد. او در این باره میگفت: «من هرگز در مورد آینده فکر نمیکنم، زیرا به زودی میآید.» او اصولا در زندگی جزو آن دسته از آدمهایی بوده که با «جوگیری» زاده میشوند و با همان «جوگیری» به زندگی خودشان ادامه میدهند. مثلا او در آزمون ورودی دانشگاه رد شده، علاقهای به پوشیدن جوراب نداشته، چون شستش جوراب را سوراخ میکرده. او عاشق کارهای عجیب و غریب بوده. انیشتین برای رفتن به سخنرانیها و تدریس در دانشگاه از راننده مورد اطمینان خود کمک میگرفت. راننده او نه تنها ماشینش را هدایت میکرد، بلکه همیشه در طول سخنرانیها در میان شنوندگان حضور داشت. یک روز انیشتین در حالی که در راه دانشگاه بود، با صدای بلند در ماشین پرسید: «چه کسی احساس خستگی میکند؟» رانندهاش پیشنهاد داد که آنها جایشان را عوض کنند و او جای انیشتین سخنرانی کند، چرا که انیشتین تنها در یک دانشگاه استاد بود و در دانشگاهی که سخنرانی داشت، کسی او را نمیشناخت و طبعا نمیتوانستند او را از راننده اصلی تشخیص دهند. او این پیشنهاد را قبول کرد، اما کمی تردید در مورد اینکه اگر پس از سخنرانی سؤالات سختی از راننده بپرسند او چه میکند در درونش داشت. به هر حال سخنرانی به نحوی عالی انجام شد، ولی تصور انیشتین درست از آب درآمد. دانشجویان در پایان سخنرانی شروع به مطرحکردن سؤالات خود کردند. در این حین راننده باهوش گفت: «سؤالات به قدری ساده هستند که حتی راننده من نیز میتواند به آنها پاسخ دهد.» سپس انیشتین از میان حضار برخاست و به راحتی به سؤالات پاسخ داد، به حدی که باعث شگفتی آنها شد.
هیجانزدگی زبانی :جوزدگی
۳ – آشیل
روایت جنگ تروآ هم یکی از آن جوگیریهای تاریخی انسان است. جایی که دو مرد دو سپاه بزرگ را برای تصاحب زنی به میدان میبرند چه میتواند باشد جز «جوزدگی» عشقی انسانهایی که نمیدانند برای احساس خود دارند چه بهای سنگینی را میپردازند.
اما بد نیست در این میان روایت منظومه ایلیاد هومر را درباره نبرد تروآ مرور کنیم. آشیل پسر پلئوس و دریاپریای به نام تتیس بود. زئوس قصد داشت خود با تتیس وصلت کند، اما با پیشگویی تایتان پرومتوس مبنی بر اینکه «پسر تتیس از پدر بهنیروتر شود» او را به پلیوس پهلوان که مورد لطفش بود واگذاشت. تتیس آشیل نوزاد را به جهان زیرین برد و او را از پاشنه گرفته، در رود سیاه جهان مردگان (استیکس) فرو کرد. تمام تن او جز پاشنه که در دست مادر بود، به آن آب آغشته شد و تنها آن نقطه آسیبپذیر باقی ماند. روایت منظومه ایلیاد در میانه جنگ تروآ و از نزاع آشیل و آگاممنون (سرکرده یونانیان، پادشان مسینی) آغاز میشود. آشیل آگاممنون را مجبور کرد دست از معشوقهاش خروسئیس بکشد. آگاممنون نیز او را مجبور کرد دست از معشوقهاش بریسئیس بکشد. در نتیجه آکیلیس قهر کرد و از جنگ کنارهگیری کرد. هکتور فرمانده سپاه تروا پسر عموی آشیل، پتروکلوس را میکشد و به دلیل شباهت زیادی که بین آشیل و پتروکلوس بود، هکتور گمان کرد با آشیل مبارزه کرده و او را کشته است. اما آشیل به انتقامجویی برمیخیزد و هکتور را میکشد و سپاه تروا را شکست میدهد. قبل از پایان جنگ، پاریس فرزند کهتر پریام، شاه تروآ، آشیل را با تیری زهرآلود هدف قرار داد. آپولون، خدای خورشید، تیر را به پاشنه آسیبپذیر آشیل هدایت کرد و به زندگی کوتاه این پهلوان مشهور پایان داد.
۴ – داوینچی
در مورد او میتوان گفت که ذهنی «جوگیر» در مورد مسائل علمی داشته. هرچند که خودش در زندگی هم آدم «جوگیری» بوده. او خیلی به چیزهای اطرافش حساس بوده و کوچکترین اتفاقی در ذهن خلاقش به موضوعی بزرگ تبدیل میشده. مثلا در مورد سالای یکی از شاگردانش که البته با او زندگی میکرده خیلی حساس بوده. داوینچی بارها او را دزد، دروغگو، کله شق و دله نامیده و حتی او را کتک میزده که مثلا پولهایش را برداشته و برای خودش لباس خریده. اما او در بحث علم و هنر هم آدم عجیب و غریبی بوده. شاگردانش گفتهاند بعد از اینکه مطالعه روی آناتومی بدن حیواناتی همچون اسب، سگ و خرس را به پایان برده تصمیم میگیرد روی آدمها هم تحقیق کند و به همین خاطر به کالبدشکافی جسد آدمی میپردازد. داوینچی یک دانشمند تمامعیار و هنرمندی بیپروا بوده. کافی است نگاهی کوتاه به فعالیتهای علمیای که علاوه بر نقاشی و طراحی داشته در زمینههای مختلف بیندازید.
شناخت حالات چهره انسان، چگونگی پرواز پرندگان، آب و هوا و پدیدههای آب و هوایی، چگونگی جاری شدن آب، مطالعه روی گیاهان و ساختارهای آنان، نور، سایه، آینه و عدسیها، فن پرسپکتیو، هندسه و اجسام جامد، طراحی برخی از لباسهای مربوط به کارناوالها و فستیوالها و برخی از لباسهای زرهی، ماشینآلات جنگی همچون سراحی یک تانک زرهپوش یک تیرانداز غولپیکر و دستگاه خوفانگیز که با حرکت خود پاهای سربازان را قطع میکند. البته هیچ یک از وسایل بالا در زمان لئوناردو ساخته نشد.
سدها و کانالهای آب، یک پل چوبی که قابلیت حمل داشت و میتوانست آن را از هم باز و دوباره سرهم کرد، وسایلی که با بالهایی که داشتند، قابلیت پرواز داشتند هلیکوپتر، چتر نجات و گلایدر. چتر نجات ابداعی داوینچی در قرن بیستم ساخته شد و کار کرد. خط معکوس یکی دیگر از اختراعات داوینچی است. او برای این که کسی نتواند نوشتههایش را بخواند، نوعی خط را اختراع کرد که برعکس نوشته میشد و باید برای خواندن آن از آینه استفاده میشد. دیگر اختراعات او شامل مسلسل، بادسنج، ساعت، تلمبه و… بودهاند. اینها چه میتواند باشد جز تراوشات یک ذهن «جوگیر»!
منبع: مرکزمشاوره ستاره ایرانیان