کودک شما در حرکت
بابا، مامان، مواظب باشید، دارم میآیم. من دیگر یک نوزاد درمانده وابسته نیستم. من چهار دست و پا راه میروم. من دیگر میتوانم خودم حرکت کنم. پدر مادر عزیز، من شما را دوست دارم، ولی کمکم دارم به خودم و همه شاهکارهایم میبالم. من این مرحله را «دوره سهبُعدی» نامیدهام. کودک سه بُعدی، به ولایت، بُعد جدیدی میبخشد. او حالا رشید و عامل حرکت خود میباشد. چُرت زدنهای کودک، تنها وقفه در جنب و جوش بیوقفه روزانه او است.
نتایج مراقبتهای قبلی، همراه با برنامه طبیعت برای رشد کودک شما، در این زمان متجلی میشود. این دوره برای اولیاء دوره آسانی نیست. «خویشتن» نوشکفته کودک شما میخواهد که زندگی بر وفق مراد او باشد. تواناییهای خود را بیشتر از واقعیتها میبیند و قدرت والدین را دست کم میگیرد. مورد «آنیتا» را در نظر بگیرید. او کار میکند و باید دختر سه ساله خود «نانسی» را صبحها به مهد کودک برده و سر ساعت هشت در محل کار خود حاضر شود. او میگفت: من هیچگاه نمیتوانم با آرامش و فکر راحت در محل کار خود حاضر شوم. نانسی و من هر روز صبح دعوا داریم. او میخواهد لباس مهمانی خود را در مدرسه بپوشد و من میگویم که او باید شلوار جین بپوشد. همیشه موضوعی برای جنجال وجود دارد. این کشمکش باید تا کی ادامه پیدا کند؟ من دیگر تحمل حاضر جوابیهای او را ندارم. یکی از این روزها او را کتک جانانهای خواهم زد. من دانستم که باید خود را وارد معرکه کنم و نانسی را از یک کتک خوردن نجات هم. (من برخلاف عقیده بعضی از اولیاء اعتقادی ندارم که «دلیل نرمی نشیمنگاه انسان، برای آمادگی داشتن آن برای کتک خوردن در سن کودکی بوده است.»)
از آنیتا پرسیدم: آیا به نانسی گفتی که به چه دلیلی شوار جین برای مدرسه رفتن بهتر است؟
آنیتا پاسخ داد: البته که گفتم. به او گفتم که شلوار جین در زمین بازی پاهای او را محافظت میکند. در ضن گفتم که اگر شلوار جین او لک شود، برای من مهم نیست، ولی اگر لباس مهمانی او لک شود، هم من ناراحت میشوم و هم خود او. ولی نانسی آدم را خسته میکند. حاضر نیست دست بردارد. آنچه بین عصبانیت آنیتا و اشکهای نانسی وجود داشت، کشمکش اراده دو فرد در برابر یکدیگر بود.
در این مورد خوب فکر کنید. آیا همه ما دوست نداریم که آنچه که به ما احساس منحصربهفرد بودن میدهد را به نمایش بگذاریم؟ من به آنیتا چنین توصیه کردم: به نانسی بگو که میتواند با پیراهن خود یک بار به مدرسه برود تا آن را به معلمان و دوستان خود نشان دهد، ولی بعد از آن باید دوباره با شلوار جین به مدرسه برود. سعی کن به معلمهای او هم بسپاری تا موضع تو را تایید کنند. این راهحل موثر بود: نانسی خوشحال بود از اینکه همه لباس زیبای او را دیدهاند و از آن پس صبحها برای مادر و دختر کمتر فشارآفرین بود.
موضوع این نیست که ما با اجازه دادن به کودک برای رسیدن به خواسته خود در برابر او تسلیم شدهایم، بلکه بدین طریق افکار و احساسات مستقلانه او را محترم شمردهایم و اعمال او را به عنوان اولین نشانههای استقلال در عمل به جا آوردهایم و نه به عنوان حمله به مقام ما به عنوان ولی. بگذارید کودک شما حس کند که میتواند طبق میل خود رفتار نماید (و با نتایج آن نیز روبرو شود).
به این موضوع از دریچه دید کودک بنگرید. او شروع کرده است به تعیین حد و مرز محدوده شخصی خود. خوردن، پوشیدن، استراحت، بازی کردن و اجابت مزاج، تنها محدودههای قابل تصمیمگیری برای او است. شما میتوانید انتظار داشته باشید که به تدریج که کودک استقلال خود را مییابد، قدرت ولایت شما پایین بیاید. این مبارزه معمولا با نشانههایی شروع میشود از قبیل اصرار کودک بر اینکه خودش جوراب خود را به پا کند، یا اینکه خودش با قاشق غذایش را بخورد و لباسی را که میخواهد بپوشد، انتخاب کند. چرا نباید از این نشانههای اولیه روحیه مستقل او حمایت کنید و هنگامی که آن را در حال تبلور میبینید، او را تشویق کنید؟ حتی اگر برای شما باعث کمی زحمت میشود. مگر ما به دنبال استقلال نیستیم؟
دادن استقلال بیشتر به کودکان در کارهای روزمره
موقعیتهایی را ایجاد کنید که کودک در آنها امکان انتخاب داشته باشد. به جای آنکه تعداد انتخابها نامحدود باشد، تعداد آنها را به دو انتخاب محدود سازید. مثلا: «آیا آب پرتقال میخواهی یا شیر؟» این برای خویشتن کودک یک پیروزی محسوب میشود و در عین حال والدین تصمیم گرفتهاند که کودک چه خواهد خورد. این کار کمک میکند که کودک در یک چارچوب منطقی احساس قدرت کند. مسائل، معمولا هنگامی بروز میکند که ولی سعی میکند به کودک امکان انتخاب بدهد، در حالی که واقعا انتخابی وجود ندارد. مثلا میپرسد: «میخواهی بیایی داخل خانه؟» اگر جواب کودک منفی باشد، در حالی که او واقعا باید بیاید به داخل خانه، آنگاه باید منتظر دردسر باشید. بهتر است در چنین موقعیتی بگوید: ۱۰ دقیقه دیگر وقت داری که بازی کنی و بعد از آن وقت آن خواهد بود که بیایی به داخل خانه.
از آنجا که با دادن ۱۰ دقیقه وقت برای پایان دادن به آنچه که انجام میدهد، احترام خود را به او نشان دادهاید، هنگام آمدن به خانه کجخلقی کمتری خواهد داشت. (معصومیت کودکان در برابر گذشت زمان همیشه برای من جالب است. اگر از یک بچه دو یا سه ساله بپرسید که: «میخواهی قبل از حمامکردن ۱۰ دقیقه بازی کنی یا پنج دقیقه؟» معمولا عدد آخر را انتخاب میکند، بدون آنکه در نظر بگیرد که این انتخاب در و اقع به ضرر او است.) من هنگامی که میخواهم توجه کودکی را به خود جلب کنم، حرفهایم را به صورت آواز بیان میکنم (بچهها در مورد کیفیت صدای شما وسواس ندارند): «وقت حمام است، حمام است، حمام است… لا، لا، لا، لالالا» توجه بچهها به آواز خواندن من جلب میشود و همراه من در حال آوازخواندن به حمام میآیند. این کار موثر است و نتیجه آن یک مبارزه کمتر برای قدرت است.
چه موقعی خوابیدن بچه، به صورت یک مبارزه بین پدر و مادر و فرزند نخواهد بود؟ البته اگر شما چنین مشکلی را دارید، باید خوشحال باشید. کودک شما از مصاحبت شیرین شمالذت میبرد. البته، ممکن است خیلی از بچهها از آنچه که ممکن است زیر تخت قایم شده باشد، وحشت داشته باشند. بعضی دیگر هم ممکن است از فاصله فیزیکی زیادی که بین آنها و والدین ایجاد میشود، بترسند. «تامی» و پدرش، نبردهای شبانه خود را با روش زیر پایان دادند:
پدر، خسته از برنامه هر شب که میبایست تامی را میخواباند و ۱۰ دقیقه بعد تامی به بهانهای مثلا آب خوردن از رختخواب بیرون میآمد، به تامی سه سال و نیمه گفت: ببین تامی، من خیلی خستهام. یا من تو را میخوابانم و بعد خودم میخوابم یا اینکه تو مرا بخوابان و بعد خودت بخواب. تامی، لحظهای فکر کرد و با خوشحالی گفت: من تورا میخوابانم. پدر لباس راحتی خود را پوشید و به رختخواب رفت. تامی به تقلید از عادت شبانه پدرش در مورد خود، با پتو روی پدر را پوشاند و بعد خودش رفت و خوابید. پدر تامی باورش نمیشد که نقشهاش عملی شده باشد. شب بعد، پدر تامی همان پیشنهاد را به او داد، ولی این بار تامی گفت: تو مرا بخوابان – کمی هم برایم آب بیاور. شب قبل که تامی گفت که پدرش او را بخواباند، نتیجهاش را هم تجربه کرد: کسی نبود که برای او آب بیاورد. ظاهرا این موضوع برایش گران تمام شده بود. علیرغم بامزگی کل این داستان، تامی درس بزرگی گرفت. همچنین اولیای او روش تربیتی موثری را یاد گرفتند – بگذارید اعمال شما برای کودکانتان آموزنده باشد.
برچسب نچسبانید
حتی اگر برچسبها در قالب شوخی به کار برده شود، میتواند یک تاثیر منفی در ذهن باقی بگذارد. بچهها آنقدر ما را جدی میگیرند که باید مواظب باشیم که چه میگوییم. دادن لقبهایی به بچهها از قبیل «کوتوله» یا «تنبل» یا «خیکی» یا «لاغرمردنی»، میتواند اثراتی ایجاد کند که تا آخر عمر باقی بماند. یک دانشآموز لاغر که بیست و پنج کیلو وزن کم کرده بود، پیش من آمد و گفت که هنوز احساس میکند که چاق است. علت این موضوع این بود که در کودکی همه را «خیکی» مینامیدند. او در فکر خود هنوز همان پسر چاق بود. البته ابراز نکردن عصبانیت، کار سختی است، ولی در عین حال لازم نیست که زندگی یک نوجوان را با برچسبگذاری نابود کنیم. برچسبها یک اثر نازدودنی بر روی «خویشتن» او میگذارند.
اصولیترین مهارتها، قواعد یا مسئولیتها را انتخاب کنید و یکی یکی در فرزند خود پرورش دهید. به نوجوان خود بیش از حد معقول مسئولیت ندهید. خودتان میدانید که وقتی مسئولیت شما بیش از حد توان شما است، چقدر سخت است. گاهی اوقات مسئولیت بیش از اندازه باعث میشود که انسان هیچ کاری نکند. بچهها هم با بزرگترها فرقی ندارند. بعضی از اولیاء فکر میکنند که بچهها باید بتوانند کارهای بیشتری انجام دهند، چون کارهای بچهها به اندازه بزرگترها «جدی» نیست.
من در کار خود با بچهها یک به یک بر روی تغییر رفتارهای مختلف کار میکنم. این تغییرات رفتاری میتواند شامل حذف، اصلاح، یا ایجاد یک رفتار باشد. بدین ترتیب اولویتها در ذهن من و نیز در ذهن بچهها میماند. هنگامی که میبینیم باید بگوییم: «چند بار باید به تو بگویم…؟» به خاطر این است که بچهها فراموش میکنند. شاید هم به خاطر این باشد که مسئولیتهای آنها بیش از اندازه است. مهمترین مسئولیتها را انتخاب کنید. هنگامی که نوجوانان میبینند که تواناییهای آنها افزوده شده و انتظارات شما را برآورده ساختهاند، از خودشان احساس رضایت خواهند نمود.
علاقه خود را ابراز کنید
نوازش، بوسیدن، در آغوش گرفتن، یک لبخند – همه اینها با زبان بیزبانی آنچه را میگویند که با زبان هم باید بگویید. لمس کردن، نه تنها به نوجوانان احساس دوست داشته شدن را میدهد، بلکه بدین طریق شما به آنها یاد هم میدهید که چگونه احساس عشق و صمیمیت به دیگری منتقل میشود. بعضی از اولیاء نگران این هستند که نشان دادن محبت بیش از حد باعث تضعیف قدرت آنها به عنوان یک پدر و مادر میشود. پسر هجده سالهای به من گفت: من هیچگاه فراموش نخواهم کرد که چگونه هنگامی که سعی کردم پدرم را ببوسم، او رویش را برگرداند. او گفت که فقط مردان همجنسباز یکدیگر را میبوسند و من باید فقط به او دست بدهم.
یک سازمان حمایت از کودکان برچسبهایی را برای نصب بر روی سپر اتومبیلها پخش میکند که روی آن این عبارت چاپ شده است: «آیا امروز کودک خود را در آغوش گرفتهاید؟» شما چطور؟ به نظر من این صحیح است که محبت را هم به پسران و هم به دختران یاد بدهیم. محبت بهترین دارو برای تصویر درونی است.
منبع: کودک و نوجوان