قناعت و جایگاه دینی
حضرت محمد(ص) میفرمایند:
«… بیتردید مال اندکی که نیاز انسان را برآورد، بهتر از مال زیادی است که انسان را از یاد خدا باز دارد».
«بینیازی به فراوانی ثروت نیست، بینیازی تنها در روحیه بینیازی است».
حضرت علی(ع) میفرمایند:
«هیچ کس از شخص قانع عزیزتر نیست».
«قناعت مالی است که تمام نمیشود».
بارها و بارها و در محافل گوناگون سخنان بزرگان را در مورد قناعت شنیدهایم و درسهای زیادی در این مورد گرفتهایم. جالب است بدانید که قناعت در کنار بسیاری از مسائل دیگر در زندگی کاربرد داشته و به عبارتی یکی از پایههای اصلی خانواده به حساب میآید.
قناعت نکردن یک تهدید
هستند کسانی که درآمدشان خوب است، ولی به علت ولخرجی و یا مواردی اینچنینی همیشه یا به دیگران بدهکارند و یا از زندگی عقب هستند. یکی از دلایلی که این افراد را تهدید میکند، قناعتنکردن است.
و از طرفی هستند خانوادههایی که با کمترین امکانات در حال زندگی هستند و یا با درآمدی هرچند ناچیز در حال گذران زندگی هستند. میدانید که زندگی را از هر منظر و دریچهای که نگاه کنید میگذرد و این ما هستیم که میتوانیم گذر زمان را با کار و عملکرد خودمان سخت و آسان کنیم. توجه داشته باشید که سعی و تلاش در زندگی باعث میشود تا افراد پختهتر شوند و روزهای بعدی زندگی را با تجربیات بیشتری سپری کنند.
بعضی از ما انسانها اینگونه آفریده شدهایم که اگر بدانیم میلیونها سال در جهان باقی خواهیم ماند، اما قرین اندوه و بدبختی خواهیم بود، راضی شده و حتی شادمان میگردیم. اما اگر بفهمیم که از بین میرویم و در عوض هیچ شکنجه و رنج نخواهیم کشید، اندوهگین و مأیوس میشویم.
فرق صرفه جویی و خساست
بین صرفهجویی و خساست فرق بگذارید. اولی انسان را وادار میکند که از ولخرجی بپرهیزد و آیندهاش را تامین سازد، در حالی که دومی باعث میشود انسان به خود نپردازد و ثروتی را جمع کند که فقط وارثان او از آن استفاده کنند.
در این مقاله که کاملا واقعی است، با عزیزانی صحبت کردهایم که شرایط زندگی خوبی نداشتهاند، ولی قناعت و صبر و بردباری به زندگی دست و پنجه نرم میکنند و در کنار هم در حال زندگی هستند. باشد که با خواندن این مطلب از آنها درس بگیریم و هیچ گاه در زندگی ناشکری نکنیم و قناعت را سرلوحه کار خود قرار دهیم.
***
روایت اول: قناعت و صبر و بردباری
مشخصات محل:
محلهای در تهران، کوچهای فرعی، بنبستی باریک.
مشخصات خانه:
یک خوابه، متراژ: ۴۲ متر مربع، واقع در طبقه سوم، قدمت بنا: هشت سال.
مشخصات ساکنان: آقا اسماعیل ۴۰ تا ۴۱ ساله که پیرتر و شکستهتر به نظر میرسد. شغل: تولیدی. همسرش ملیحه خانم ۳۵ ساله، او هم پیرتر به نظر میرسد.
فرزندان: محبوبه ۱۷ ساله، اعظم ۱۳ ساله، سعید ۱۰ ساله.
نشانی را از یکی از آشنایان ساکن محله گرفتهام، از عمه جانم که در طبقه دوم همان ساختمان ساکن است. همین که پنج نفر در خانهای ۴۲ متری زندگی کنند، برایم جالب است. عمه جانم قبلا به ملیحه خانم زمینهاش را داده. عصر جمعه راه میافتم. اول سری به عمهجان میزنم و بعد با او راه میافتیم برویم طبقه بالا. ارتفاع پلهها کمی بیشتر از استاندارد است. ناچار میشوم دست عمه جان را بگیرم تا بتواند راحتتر بیاید بالا.
در که باز میشود، جا میخورم. قبلا عمه جان گفته که اسماعیل آقا تولیدی دارد. اینکه کسی تولیدی داشته باشد، محل تعجب نیست، آنچه باورکردنش سخت است، این است که این اسماعیل آقا کار تولیدیاش را در همین خانه انجام میدهد. در که باز میشود، وارد پذیرایی ۱۶-۱۵ متری خانه میشویم. اما این پذیرایی کوچک تقریبا زیر انبوه پارچه و چرخ و لوازم کارگاه تولیدی محو شده. برای ملیحه خانم انگار همه چیز عادی است. لبخندی میزند و میگوید: ببخشید دیگه، اینجا یه کم شلوغ پلوغه. اسماعیل آقا کارگاهش رو آورده اینجا.
اسماعیل آقا هم از اتاق میآید. میگوید: چارهای نداشتم، با شندر غازی که از این دوخت و دوز درمیارم، همینقدر که بتونم شکم زن و بچم رو سیر کنم خیلیه، کارگاه نتونستم گیر بیارم… یه زیرپلهای هم بدن بهت، خدا تومن براش میخوان. خرج و مخارج درس و تحصیلم که خودتون بهتر میدونین چقدر زیاده… بچهها بزرگ شدن دیگه نمیشه بگن کتابچه و قلم و مداد نداریم، سرافکنده میشن پیش دوست و رفیقاشون.
پسر و دختر کوچکتر توی اتاق هستند. پسر نشسته تلویزیون نگاه میکند و دختر سرش به کتاب است. کمدهای اتاق تا سقف پر از تیشرتهای تولیدی است.
جلو دیوار غربی تا سقف قفسه زدهاند و باز لوازم تولیدی را چیدهاند. روی آن. نیازی به پرسیدن نیست، خودشان انگار سؤالهایی را که با حیرت در ذهنم بازی میکند، حدس میزنند. ملیحه خانم، یواشتر میگوید: دیگه یه طوری میخوابیم دیگه. هر شب یکیمون میره لابهلای خرت و پرتهای پذیرایی خودش رو جا میده بقیه هم که اینجا…
من به اعظم نگاه میکنم که ۱۴ ساله است و سعید که ۱۰ سال دارد و محبوبه ۱۷ ساله که الان نیست و یاد حرفهای یکی از استادان علوم اجتماعیمان میافتم که از بدیهیترین آسیبهای این نوع زندگی دشوار ایجاد عقدههای فروخورده در فرزندان و بدتر از آن پاگیری فسادهای پنهان اخلاقی ناخواسته در آنهاست.
از اتاق که بیرون میآیم، اسماعیل آقا پشت چرخ خیاطیاش نشسته. نگاهی به من میاندازد. یک لحظه این فکر به سراغم میآید که اگر این فکر به سراغ اسماعیل آقا بیاید که یک نفر به نفراتمان اضافه کنیم و پیش از پایان سال یک عضو دیگر به اعضای این خانواده اضافه شود، چه خواهد شد؟
***
روایت دوم: ناشکری کردن
مشخصات محل:
یک محله سنتی در یکی از شهرستانهای نزدیک تهران. فاصله تا تهران حدود ۲۰ کیلومتر.
دوخوابه، متراژ ۷۰ متر، واقع در طبقه دوم، قدمت بنا ۱۵ سال.
مشخصات ساکنان: آقا حیدر ۲۹ الی ۳۰ ساله، شغل: کارگر ساختمانی، همسرش هانیه خانم ۲۴ ساله.
فرزندان: ارسلان هفت ساله،هانیه پنج ساله.
«آدم خوبیه این آقا حیدر. بیآزاره، کار به کار من نداره، سرش رو میندازه پایین میاد و میره… ولی دارن بلند میشن از اینجا.»
اینها را صاحبخانهاش میگوید که پیرزن ۷۰ سالهای است و در طبقه پایین همان خانه زندگی میکند. میپرسم: چرا؟ چرا میخواد بلند شه.
نمیدونم والله، دو سال نشست اینجا، میگه کار گیر نمیاد. میرفت کارخونه چیتسازی، تعطیل شد. رفت کارخونه ظروف ملامین. اونجا هم نمیدونم تعطیل شد یا بیرونش کردن… حالا سه ماهه بیکاره. اجارهشم عقب افتاده، ولی من خیلی چیزی نمیگم بهش، خدا را خوش نمیاد، دو تا بچه کوچیک داره…
– حالا میخواد کجا بره؟
میخواد برگرده ولایتشون … آخر همین برج جمع میکنن میرن…
نمیروم بالا که آقا حیدر و زن و بچهاش را ببینم. طاقت دیدن مردی را که زانو زده و دستهایش را بالا برده و حتما غمگین و افسرده است ندارم. یاد حرفهای استاد جامعهشناسیمان میافتم که میگفت چینیها میگویند اگر میخواهی کسی را نجات بدهی، به او ماهیگیری بیاموز به جای آنکه ماهی به او بدهی، ولی امروز در مورد این مسئله باید گفت: اگر میخواهی کسی را نجات بدهی، به او یک قلاب ماهیگیری و یک رودخانه هدیه کن. و فکر میکنم دوای درد امثال آقاحیدر واقعا کدام یکی از اینهاست؟
***
ندارد خردمند از فقر عار
که باشد نبی را ز فقر افتخار
غنی را ز سیم و زر آرایش است
ولیکن فقیر اندر آسایش است.
منبع: مقالات کانون مشاوران ایران