مرکز مشاوره

روانشناسی کودک:وقت گذاشتن برای کودکان

روانشناسی کودک:وقت گذاشتن برای کودکان

گمان نکنید منظورم از این سخنان خدای ناکرده این است که دروس خاص تربیتی را باید از فهرست مواد درسی مدارس حذف کرد یا عذر مربیان پرورشی مدارس را خواست. به هیچ‌وجه چنین نمی‌اندیشم. تدریس تعلیمات دینی، اخلاق، ورزش و برگزار کردن مسابقات گوناگون هنری و فرهنگی، همه در جای خود درست است و سزاوار، اما باید در شیوه تدریس این دروس تغییرات کلی داد و آموزگاران مواد درسی دیگر را چنان پرورد که در عین آموزگاری بتوانند پرورش‌دهندگان خوبی نیز باشند و آینده این جوانان را به خوبی رقم بزنند.

آنچه من با آن مخالفت می‌ورزم، این تاکید فاحش و آشکاری است که نظام آموزشی حاکم بر جدایی این گونه از مواد درسی پرورشی با مواد درسی آموزشی دارد. سیطره این بینش احولانه است که نه می گذارد تلاش و تکاپوی آموزگاران دروس تعلیمی چنانچه باید به نتیجه برسید و نه امکان این را فراهم می‌آورد که زحمت بی‌ریای مربیان پرورشی و معلمان دروس خاص تربیتی به ثمر برسد.

من می‌گویم: پرورش باید نتیجه مستقیم و بلافصل آموزش باشد، یعنی اگر آموزش را اصلاح کنیم، خود به خود به صلاح و فلاح تربیتی رسیده‌ایم. اگر به شمار آموزگاران، در مدارس، مربی پرورشی به کار بگماریم و اگر صد چند این که اکنون در راه پرورش کودکان هزینه می‌کنیم، بودجه در این راه صرف کنیم، تا به نقادی آموزش نپردازیم و کمی و کاستی‌هایمان را در امر تعلیم نشناسیم و به رفع آن‌ها برنخیزیم، کارمان آب در غربال بیختن است و با بشلولم بشلولم از بام به زیر آمدن!

یکی از مصیب‌هایی که تفکیک آموزش و پرورش در ایران به بار آورده این است که باعث بی‌توجهی آموزگاران نسبت به بار پرورشی کار خویش شده است.

معلم خودآگاهانه یا ناخودآگاهانه، خود مسئول تربیت شاگردان نمی بیند و چنین می‌اندیشد که مسائل پرورشی آنان به مربیان پرورشی و معلمان دروس خاصی چون تعلیمات دینی، اخلاق و ورزش مربوط است، می‌پندارد تنها وظیفه او تدریس درس خاصی است که برعهده گرفته است چونین است که درس می‌دهد و درس می‌پرسد و همین که دید بچه‌ها در درس او عقب نیستند، خرسند می‌شود.

از سوی دیگر، کارگردانان نظام آموزشی نیز از او جز این توقعی ندارند و چنین می‌انگارند که معلم خوب کسی است که درسش را بلد است و می‌تواند شماری از دانش‌آموزان را در ماده درسی خاص خویش به حد میانگینی از آگاهی برساند. چونین است که در دانشسراهای تربیت معلم هم با آن‌که آموزگاران را با مسائل پرورشی آشنا می کنند و مواد درسی تربیتی را فرا می‌گیرند، اما همین تلقی جدایی تعلیم و تربیت، سبب می‌شود تا بعدها در جریان عمل از دانسته‌های خود در کلاس درس استفاده نکنند و تنها خود را معلم ببینند وامور تربیتی شاگردان را به مربیان واگذارند. البته در دانشسراها به معلمان درس‌های پرورشی می‌آموزند، اما این آموزش از حد انباردن حافظه از معلومات محدود و فشرده، تجاوز نمی‌کند.

روش تدریس این مواد در دانشسراها به گونه‌ای نیست که آموزگاران را بپروراند، بلکه چنان است که تنها دانایی مختصری را در آن زمینه‌ها به آنان انتقال می‌دهد و هرگز آن‌ها را در پروردن شاگردان، توانا نمی‌کند. برای این که بدانیم این ناتوانی در آموزگاران مملکت تا کجاست، به یکی از شایع‌ترین رسم آموزگاری یعنی تکلیف دادن به شاگردان اشارتی می‌کنم.

تکلیف، ابزاری است که در دست آموزگاران، تا آموخته‌ها را در ذهن شاگردان جایگزین کنند. تا دست آنان را در نوشتن به حد قابل قبولی از روانی برسانند. اما همین موضوع به عامل ویرانی تربیتی گوناگون در بچه‌های زبان بسته دبستانی تبدیل شده است!

آموزگاران ناپرورده با بی‌اعتنایی به بار پرورشی تکلیف ونتایج خوب و بدی که بر آن مترتب است، به شاگردان خودتکلیف می‌دهند. معمولا از همه شاگردان کلاس، انجام تکالیفی خاص را به یک میزان طلب می‌کنند، کاری هم به ضریب هوشی متفاوت، وضعیت خانوادگی گوناگون، پایگاه طبقاتی مختلف و رغبت‌های جوراجور آنان ندارند. سنت شده است که همیشه میزان تکلیف را کمی بالاتر از حد نیاز ضعیف‌ترین بچه‌ها تعیین کنند. به این حضرات یاد نداده‌اند که این کار غلط، چه عواقب وخیمی از نظرگاه تربیتی به بار تواند آورد. به اینان نیاموخته‌اند که همین خطاهای کوچک، چه مصیبت‌هایی را باعث خواهد آمد. من بچه‌هایی را می‌شناسم که به خاطر همین تکلیف‌های شاق آموزگاران، با تمام تیزهوشی، کارشان به ترک تحصیل کشیده است، با والدین خود چندان اختلاف پیدا کرده‌اند که تا دوران بلوغ از احساس داشتن پدر و مادری دلسوز ومهربان، بی‌نصیب مانده‌اند.

معلم با همین یک اشتباه به ظاهر خرد و خفیف، اولا به شاگردانش حالی می‌کند که متوجه قابلیت‌های فردی آنان نیست یا اگر هست، به این قابلیت‌ها بهاء نمی‌دهد. در نتیجه، قبل از همه، شاگردان زرنگ و مستعد از او فاصله می‌گیرند و رفته رفته میان وی و همه دانش‌آموزان کلاس فاصله می‌افتد. راستی وقتی آدم ببیند در جایی دوغ و دوشاب یکی است، چه می‌کند؟ آیا دلسرد نمی‌شود؟ آیا نسبت به همه چیز قطع امید نمی کند؟ وقتی آدم چنین است، بچه آدم با آدم بچه وضعش از این هم دردناکتر خواهد بود. ثانیا شاگردان  چنین معلمی اگر تیز و بز نباشند و از همان اول در نیابند، به مرور درخواهند یافت که آقامعلم، گرفتار خودش است و وقت این را ندارد که آن‌ها را یکی یکی بشناسد و براساس شناختی که از یکایک آنان حاصل می‌کند، تکلیف برایشان در نظر بگیرد. در چنین شرایطی بچه‌ها خیلی زود می‌فهمند که آقا معلم را هم بوی جیفه دنیایی به کلاس آورده است. اکنون رفع کسالتی را که سخنان من فراهم آورد، مناسب می‌بینیم داستان زیبایی را که احمد افلاکی در مناقب العارفین از قول چلبی عارف، نوه مولانا جلال‌الدین آورده است، نقل کنم:

«امیرزاده‌ای پیش معلمی، علم می‌خواند و در مکتب ادیب، ادب می‌آموخت و هر روز دو درهم به استاد خود می‌داد. روزی امیرزاده را مهمی پیش آمدی و نتوانست به مکتب حاضر شدن، به دست غلام، تعاهد هر روزه را می‌فرستاد. همانا که استاد، درهم را می‌ستد، هیچ‌گونه امیرزاده را نمی‌پرسید که چرا نیامد و درچه کار است و آن کودک از سر امتحان، به کرات و مرات درهم می‌فرستاد و خود نمی‌رفت و استاد نیز او را هیچ‌گونه نمی‌پرسید. غضب بر امیرزاده غالب گشته، برخاست و پیش استاد آمد و به عتاب آغاز کرد: «به چه معنی درهم را برهم می‌نهی و مرا درهم می‌زنی و هیچ نمی‌پرسی؟» استاد گفت: «مرا غرض آن درهم است. تو خواهی بیا و خواهی میا!»

آموزگاری که دقایق امر تکلیف دادن را مراعات نمی‌کند، اندک اندک در چشم شاگردانش، این گونه جلوه خواهد کرد، حال آن که ممکن است در واقع چنین نباشد و صرفا تبعیت از سنت، او را به این کار وادار کرده باشد.

ثالثا چنین آموزگاری، بی‌آنکه بداند، بچه را به تقلب کردن و دروغ گفتن تشویق می‌کند و بچه‌ای که از سر ناچاری در انجام تکالیف مدرسه تقلب می‌کند و دروغ می‌گوید، لخت لختک در مسائل دیگر هم به تقلب و دروغگویی روی می‌آورد. حالا مربیان پرورشی و معلمان تعلیمات دینی و اخلاق پشت سر هم آیه و حدیث و کلمات قصار در بدی تقلب و احتراز از دروغگویی ردیف کنند و به گوش او بخوانند. او از طریق این آموزگار بی‌خیال خود طعم شیرین تقلب را چشیده و کارساز بودن آن را آزموده است!

رابعا، شاگردان نسبت به درس چنین معلمی، رفته رفته احساس زدگی پیدا می‌کنند و علاقه خود را به کلاس وی از دست می‌دهند. بازده چنین آموزشی پیداست که چیست.

خامسا، تکلیف نامتناسب با قابلیت‌های دانش‌آموز، باعث بروز اختلافات و بگومگوهایی در خانه می‌شود. چه بسا شاگرد از انجام آن سر باز زد و در این میان، پدر از کار معلم دفاع کند و مادر عدم اطاعت فرزندش را از وی روا شمارد. اگر این اختلاف در خانه بالا گیرد، خدا می‌داند به کجاها تواند انجامید.

سادسا، تکلیف نامتناسب سبب می‌شود تا بچه زرنگ تصور کند او را به بیگاری گرفته‌اند. چنین تصوری نه‌تنها او را از انجام فرمان آموزگار باز می‌دارد، بلکه باعث می‌شود تا وی به طور کلی نسبت به معلم و درایت و کاردانی او در امر آموزش، اعتماد خود را از دست بدهد.

سابعا، تکلیف غیرلازم دادن جز کشتن وقت دانش‌آموزان نیست، شاگرد می‌تواند وقتی را که برای انجام تکالیف بی‌سود و ثمر معلم حرام می‌کند، به خواندن کتاب و مجله، تماشای سینما و تلویزیون، اندیشیدن ، خیال ورزیدن و خلاصه فعالیتی سازنده بگذراند.

به راستی چرا آموزگاران این مرز وبوم، برای لحظه لحظه زندگانی شاگردان خود، چنان که باید و شاید ارزش قائل نیستند؟ آخر چگونه می‌توانند ساعت‌ها وقت شبانه‌روزی آنان را با انجام تکالیف بی‌جا و بی‌نتیجه تلف کنند؟

چنین است که من می‌گویم: اگر معلمان پرورده و آموخته، و به تعبیر دقیق کلمه «فرهیخته» تربیت کنیم، آموزشی که آنان به بچه‌هایمان خواهند داد، پرورش را هم در بر خواهد داشت. من، خود، انبوهی از مربیان پرورش مدارس تهران را در دوره کاردانی درس داده‌ام. برداشتم از این تجربه آموزشی این است  که آنان بزرگ‌ترین و ضروری‌ترین سرمایه برای انجام فعالیت‌های پرورشی که همانا خرسندی درونی است، بی‌بهره‌اند… بنابراین به باور من هرگز نمی‌توانند درجهت اهداف نظام آموزشی، کار کارستانی انجام دهند.

خصیصه اصلی مسائل پرورشی، باطنی بودنشان است. عرضه مستقیم آن‌ها نه تنها افاقه نخواهد کرد، که در تحلیل‌ نهایی زیان‌های جبران‌ناپذیر نیز به بار خواهد آورد. آری! این‌گونه مسائل را تنها به شیوه غیرمستقیم باید طرح کرد. تربیت، سر دلبران است و بهتر آن است که در حدیث دیگران گفته‌ آید. چرا که اگر رازوارگی خود را از دست بدهد، از تاثیر خواهد افتاد.

داستان پرورش کودک و نوجوان، چندان از ظرافت سرشار است که من همیشه آن را به گذار کردن از صراط، مانند کرده‌ام. پلی که از مویی نازک‌تر است و به هنگام عبور از روی آن، از دست دادن تعادل با مرگ و نابودی برابر است.

در انتقال مفاهیم پرورشی، باید نهایت احتیاط را به عمل آورد. این قلمرو، اجبار و الزام را برنمی‌یابد، هر دقیقه‌ای از این هنر ظریف، باید نمودار آزادگی پرونده و در جهت آزاد کردن پروده از بندهای درون و بیرون باشد. چنین است که باید به گونه‌ای به پرورش نوباوگان قیام کرد که جز اختیار باطنی خویش به امر دیگری نیندیشند، غذای پرورشی پیش از آن که سالم و مقوی باشد، باید اشتها برانگیز، گوارای دیدن و چشیدن باشد، چنان که روان گرسنه‌ طفل، آن را با اشتیاق و شیفتگی تناول کند.

شماره های تماس 01

یکی دیگر از گرفتاری‌هایی که بی‌گمان از رهگذر همین تلقی جداسازی تعلیم و تربیت از یکدیگر پدید آمده، ناتوانی آموزگاران در ایجاد جاذبه بسنده در شاگردان برای آموختن است. آموزگاری که پروردگار بودن خود را از یاد برده یا به جد نگرفته است، خوب درس می‌دهد، اما از برانگیختن شیفتگی شاگردان نسبت به درس خویش عاجز است.

معلمی که یک لطیفه مناسب بلد نیست، یا اگر بلد است از ارائه موثر آن در کلاس ناتوان است، معلمی که قادر نیست میان درس خویش و واقعیت زندگانی شاگردانش پلی بزند، اصلا سخن گفتن از مسائل روز را در کلاس درس کاری عبث می‌شمارد، معلمی که از عهده برقرارکردن ارتباط عاطفی با شاگردان خود بر نمی‌آید، حتی اگر در رشته درسی خود علامه دهر هم باشد، نمی‌تواند معلم موفقی به حساب آید. آموزگار باید بتواند مسائل گوناگون رهنمودهای بایسته در اختیار شاگردان قرار دهد، درس و واقعیت را به هم پیوند بزند و کلاس را با روح اداره کند و با ارائه درست آموخته‌های خویش به دانش‌آموزان، آنان را تسخیر کند. همگی به خوبی می‌دانیم این فرزندان ما هستند که ساعات زیادی را با این معلمین عزیز می‌گذرانند و باید از علم و داشته‌های این عزیزان استفاده کنند؛ این فرزندانی که هر کدام در آینده‌ای نه‌چندان دور هر یک گوشه‌ای از چرخه اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و… این مملکت را در دست می‌گیرند و شروع به کار می‌کنند.

اصلا باید پذیرفت که معلمی، یک حرفه یا شغل اقتصادی صرف نیست، این کار، به معنای واقعی کلمه، یک کار هنری است و دقایق آن چندان فزون و فراوان است که اگر کسی  در این مسیر افتاده باشد و در گام‌های نخستین توفیق شناخت راهی را که در پیش گرفته است، حاصل کرده باشد، همواره خود را دانش‌آموز شاگردان خویش خواهد دید. معلمی، کار عشق است و همه می‌دانیم که عشق آمدنی است، نه آموختنی. تاریخ آموزش و پرورش در ایران و جهان گواه است که آنان که جنون برآمده از عشق را مقتدای خویش در راه آموختن به دیگران و پروردنشان گرفته‌اند، به خردمندانه‌ترین نتیجه‌ها در این راه رسیده‌اند…

معلمی که با شیوه‌های متنوع بیان مفاهیم ذهنی آشنایی کافی ندارد، با نقاشی، پیکرتراشی، موسیقی، تئاتر و سینما، انس نگرفته است، شعر و زبان شاعرانه را چنان که باید نمی‌شناسد و همیشه یک شیوه بیانی را به کار می‌گیرد. معلمی که ویژگی‌های روانی کودکان و نوجوانان را در گروه‌های سنی معین نمی‌داند، همیشه کلاهش پس معرکه است.

در سال‌های اخیر، در سطح جهانی، به کارگیری بیان نمایشی را در آموزش دروس گوناگون تجربه کرده‌اند و نتایج امیدبخش این تجربه، به راستی گویای آن است که استفاده از شیوه‌های بیان گوناگون و ازجمله بیان تئاتری می‌تواند در آینده‌ای نه چندان دور، چشم اندازی دیگرگون در روند آموزش و پرورش، رویاروی نگاه بشریت بگستراند.

یکنواختی شیوه بیان در مدارس ایران، از دیرباز تاکنون موجبات افت بازدهی در امر آموزش را فراهم آورده است. این یکنواختی هم از مطلوبیت آموزش برای ذهن و ضمیر کودکان کاسته است و هم تنوع محتوایی دروس مختلف را از رنگ و روی و آب و تاب انداخته است. انگار آموزگاری به تنهایی در همه کلاس‌های مدرسه، سرگرم تدریس درسی واحد است!

آموزگاران ناپرورده ومربیان خام دل و کال‌اندیش، به ویژه وقتی که هر گروه کار خود را مستقل از کار دیگری پندار کنند، هرگز نخواهند توانست شاگردانی تعالی طلب به بار آورند.

منبع: کودک و نوجوان


صفحه اصلی سایت مرکز مشاوره

administrator

مقالات مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *