زن هیچ نگاه خیره و هیچ سخنی ندارد که به او اهمیت دهد… چنین است که زن نقش چندانی در محتوای تاریخ ندارد، زیرا او چیزی نیست جز سایه هنوز متمایز نشده یک مادینه با شعور، ذخیرهای برای نفی و ارتقای خود، یا موجودی ساخته شده برای همین اکنون…
تردید ندارم. این نخستین طنین حیرتانگیز صدای زن در تاریخ فلسفه است، صدایی که از همان آغاز از امر فلسفی کنارش گذاشتند، مسئلهای فراموش شده و پژواکی ناامید، که برای سدهها امکان شنیدنش دستکم در آنچه فلسفهاش میخوانیم، نبود.
جایگاه زن در تاریخ جهان
لوس ایریگارای، فیلسوف و زیستشناس درخشان بلژیکی، در سال ۱۹۷۴، این سخن را به زبان آورد و به گونهای انکارناشدنی، پرسش از مسئله زن را به فلسفه کشاند. کمی پیش از او البته زنان اندیشمند دیگری همچون سیمون دوبوار، سارا کافمن و یولیا کریستوا هم کوششهایی در این زمینه داشتند، اما این ایریگارای بود که به جنبش زنان یا همان فمنیسم هویتی یکتا بخشید و آن را تا حد نگرهای فلسفی ارتقا داد.
او کوشید تا با نوشتن «درباره جسم» و ارجاع سرراست اما حیرتآمیز به اندامهای مشخصه زنانگی برای توصیف نگرههایی همچون اقتصاد، و زیستمایه (لیبیدو)، پیشداوریها و انگارههای نرینه محورانه عقلی و نیز عقلانیت متعارف مردانه را، که همخوان با سخن فلسفی و نهادهای زندگی اجتماعی – سیاسی حاکم بود، فرو ریزد و همه اینها را به مبارزه فرا خواند.
ریشه جنبش زنان
گرچه جنبشهای زنان ریشه در روزهای انقلاب کبیر فرانسه دارد، اما فمنیسم به معنای مستقل فلسفی، یا دستکم به آن معنا که امروزه اتهامی روشنفکرانه است، برای همیشه مدیون آرای شگفتانگیز این فیلسوف زن باقی خواهد ماند. او بود که به جای تاکید به رفتارهای پرهیاهوی بازدارنده در برابر فلسفه ضد زن نیچهای، سترونی نگاه او را به پرسش گرفت.
این چنین توانست فمنیسم را از بنبست برابری، که در آن زنان تنها با یکسان شدن با مردان و در نتیجه بر محور تفاوت جنسی به برابری دست مییابند، برهاند. راستی فمنیسم تا زمان به اوج رسیدن بنیادهای فلسفیاش توسط ایریگارای چه مسیر تاریخیای را پیموده و چه تعاریفی یا چه روایتهای نظری معتبری به خود دیده است؟
اولین مبارزات زنان
نخستین مبارزههای فمنیستی، ابتدا روی ترمیم وضع اجتماعی و اقتصادی زنان متمرکز بود و نقطه آرمانی توفیق برای آن، به مولفههایی مثل حق رأی، حق تحصیل و کسب درآمد و نیز دستیابی به حق حضانت فرزندان ختم میشد. از جمله حرکتهای آغازین این جنبش، به بعد از انقلاب کبیر فرانسه برمیگردد که اعلامیه حقوق بشر در پارلمان فرانسه به تصویب رسید، اما در آن حقوق زنان به نادیده انگاشته شده بود.
این جریان زمینه پیگیریهای مدنی را در آن دوران فراهم کرد و لایحهای به مجلس رفت که در آن از حقّ کار زنان، حقوق قانونی در خانواده، حقّ آزادی بیان و نیز داشتن پارلمانی مستقل دفاع شده بود. اوجگیری دوباره فمنیسم در سنجش با موج نخست آن بسیار متفاوت بود. در این رویکرد تازه تاکید بر آزادی مطلق و مستقل زنان، دامنه واژههای «سیاست» و«اقتصاد» را به احساسات جنسی، اندامها، عواطف و سایر حوزههای زندگی اجتماعی تعمیم داد.
موج اول انقلاب زنان
فمنیستهای موج اول در پی ترمیم و اصلاح وضع نگونبختانه زنان بودند. اما فمنیستهای موج دوم، شعار انقلاب اساسی و دگردیسی بنیادی در وضع موجود زنان را سر دادند. سیمون دوبوار از چهرههای شاخص این دوره از جنبشهای زنان در کتاب جنس دوم میگوید: «کسی زن به دنیا نمیآید، زن میشود.» و این چنین زنانگی را یک جبر اجتماعی میداند که باید بر آن شورید.
با پایان دهه ۱۹۷۰، فمنیسم با ظهور ایریگارای و کریستوا، و هلنه سیکسُس، البته شکل تازهتری به خود میگیرد. فمنیستهای نسل سوم به تاثیر از آرای میشل فوکو، ژاک دریدا و لوس ایریگارای، بر این باورند که مطلق انگاری در دفاع از حقوق زن راه به جایی نخواهد برد، چرا که روش زنان برای درک خویش چندگانه و متنوع است. عواملی همچون سن، قومیت، طبقه، نژاد، فرهنگ، جنسیت و تجربه، باعث میشوند که ارائه یک شیوه واحد و خطکشیشده برای معماری و تبیین نظریه فمنیسم به کار نیاید.
از این رو، اعتبار آرای نظری فمنیستهای موج سوم بر این پایه شکل گرفت که زنان باید با ایجاد زبان و شیوههای متفاوت، تصویر جدیدی درباره هویت خویش برپا کنند، تا هستی خود را از معانی ستمگرانهای که عقلانیت مردسالانه بر آنها تحمیل کرده، رها سازند.
انواع جنبش های فمنیستی
شاید این بازخوانی تاریخی اجمالی، بدون در نظر آوردن مبانی تحلیلی متفاوتی که برای جنبشهای فمنیستی در طول سده بیستم، رقم خورده است، ناکامل باشد. پس در بخش پایانی این نوشته هم بد نیست اشارهای گذرا داشته باشیم به چند روایت معتبر از شیوههای نظری-عملی انتخاب شده توسط معماران طرح نظری الگوهای متفاوت فمنیستی.
۱- فمنیسم لیبرال
برداشت لیبرال از فمنیسم، چهرهای میانهرو و متعارف از این اندیشه را تصویر میکند و میکوشد با تبیین و تشخصبخشی به نقش زنان در فراسوی خانواده و برپایه مولفههایی همچون حقوق برابر و مانعزدایی از مشارکت زنان در عرصههای عمومی، به اعتبار خود بیفزاید.
شارحان برداشت لیبرالی از فمنیسم، در گرهگشایی و ابهامزدایی از نشانههای نابرابری جنسی، به پارههایی همچون تقسیم کار بر اساس تفاوتهای جنسی، جدایی حوزه عمومی و خصوصی، نامتوازن بودن چرخه آموزش برای زنان، و نیز اختلال در فرایند اجتماعی کردن کودکان به گونهای که بتوانند در بزرگسالی نقشی متناسب با جنسیتشان ایفا کنند، بسنده میکنند.
باید توجه داشت که در این منظر، ساختار لیبرالیستی با بهرهگیری از نهادها و حقوق معین قانونیاش، بیش از هر جامعه دیگری امکان آزادی و برابری فردی را فراهم میکند. اما در چنین ساختاری هم فرصتهای برابر، با نژادپرستی و تفاوتگذاری جنسی در میروند. لیبرالها بر این باورند که به بیشتر انسانها میتوان آموزش داد تا با تشخیص و هویتگذاری تفاوتهای اجتماعی، به درک منطقی از نگره انتقادی فمنیسم دست یابند.
۲- فمنیسم مارکسیستی
چنین تفسیری از نگره فمنیستی بر پایه ساختار تحلیلی مارکسیسم شکل گرفته است و چهارچوب نظری آن بر علتیابی از موقعیت دشوار تاریخی زنان و نشانهشناسی از ستمها و تحقیرهای تاریخی دیرینه جاری در دنیای آنان است. شارحان تفسیر مارکسیستی بر این باورند که پایههای وجودی ستم تاریخیای که بر زنان روا شده، برآمده از آسیبها و بازتابهای مالکیت خصوصی، تقسیم کار بر اساس تفاوت جنسیتی و دست آخر نظام مردسالار مسلط بر خانوادههاست.
در چنین برداشتی، عامل تباهیزای سرنوشت زنان، و آن چه آنان را در یک فرودست تاریخی تحقیرآمیز مسخ کرده، درهمتنیدگیهای اقتصادی جوامع و نظامهای طبقاتی حاکم است. این تفسیر ناکارآمد از فمنیسم، تنها راه دگردیسی وضع موجود را برای دستیابی به برابری جنسی، تحقق انقلاب سوسیالیستی و برپایی جامعه کمونیستی میداند که بر پایه آرمان خیالیِ برابری، قادر است ارزش یکسانی را به زنان در مواجهه با جهان مردسالار اعطا کند.
۳- فمنیسم رادیکال
بنیادیترین تفاوت برداشت رادیکال از فمنیسم با گرایشهای فمینیستی پیش از آن، تشخصیافتن آن از بطن اندیشههای رادیکال زنستیزانه و نرینهمحور فیلسوفانی مانند آرتور شوپنهاور، فردریش نیچه و ویل دورانت است. فمنیسم رادیکال واکنشی خلاقانه تعابیر بازدارنده نیچهای درباره زنان است؛ تعابیری مثل «مادینههای عقیم و سترون»، «خدمت به نوع بقا»، و… که به زنانگی ارزش مثبتی بخشیده و زنان را همچون گروهی فرودست در برابر مردان تصویر میکند.
مفهوم بنیادین در این تفسیر هوشمندانه از فمنیسم که در کتاب «عاشق دریایی فردریش نیچه» نوشته لوس ایرگارای، فیلسوف و زیستشناس برجسته معاصر، به فرازی یکه از بالندگی رسید، «ستم جنسی» است که کهنترین و شدیدترین روایت نابرابری و تفاوتگذاری جنسیتی به شمار میآید؛ ستمی که تنها به خاطر یک تفاوت زیستشناختی بر زنان وارد میشود.
فمنیسم رادیکال با وجود یکسانیهای روش شناختی با تفسیر مارکسیستی از فمنیسم، همواره بر آن تاخته و به جای تاکید مارکسیستها بر مولفههای کار و تولید، بر هویت معنادار احساسات جنسی و جامعه پذیری زنان تاکید کرده است. یک شباهت، اما در این میان انکارناشدنی است؛
این که رادیکالها بر خلاف مارکسیستها، اگرچه سلطهطلبی مردانه را برآمده از امری ذاتی ندانسته و آن را موثر از ساختاری اجتماعی میپندارند، اما از آن روی که ستم جنسی را به گونهای ژرف، تثبیت شده و تنیده با وضع موجود جامعه میدانند، مدل نهایی آنان هم، با الگوهای چپگرایانه انقلابی بسیار همخوان است.
۴- فمنیسم پسامدرن
با اوجگیری اندیشههای پسا مدرن در آثار متفکرانی همچون چون میشل فوکو، ژاک دریدا و ژان فرانسوا لیوتار و نقش بنیادین آنها در گفتمان فکری دهه ۱۹۸۰ میلادی، آمیزهای از فمنیسم شکل گرفت که نسبت مستقیم با تئوریهای روانکاوی ژاک لاکان داشت.
در فمنیسم پسامدرن، گونهای تردید افکنی و تشکیک در خود مفهوم «زن» روی میدهد؛ این که مفهوم زن در اصل، کلیت ندارد و فمنیستها با پذیرفتن این کلیت و خطایی فاحش در محاسبههایشان، به دام اشتباه مفهومی مهلکی افتادهاند.
اوج این نگاه را ژاک دریدا در کتاب مشهور خود با عنوان «مهمیزها» چنین تصویر کرده است: «فمنیسم چیزی نیست مگر زنی که میخواهد مثل مرد باشد… این جنبش، زن را اخته و بیسبک میخواهد.» این دیدگاه به نحوی شگفت با نگاه پسامدرن به مفاهیم سازگار است؛ به هر روی در رویکرد پسامدرن، هر گونه مفهومی که برآمده از از ذهنیت کلیتساز، که یکی از مولفههای بنیادی مدرنیته است، کنار گذاشته میشود. در نتیجه ذهن نمیتواند پذیرای دو مفهوم جداگانه، تفکیک شده یا تکافتاده از زن و مرد باشد.
۵- فمنیسم سیاه
این نامگذاری البته به این دلیل است که در جریان جنبش مدنی سیاهان آمریکا در دهه ۱۹۶۰ میلادی، گروهی از زنان سیاهپوست تفسیر تازهای از فمنیسم عرضه کردند. آنان با تکیه بر آسیبها و نتایج عقیم برآمده از شیوههای مبارزه فمنیستهای پیشین، بر این فرض پذیرفته شده از سوی آنها که همه زنها تنها به صرف زنانگی در یک صف هستند، شوریدند.
چنین بود که در این منظر، مفهومی همچون خانواده که یکی از مفاهیم مورد انتقاد طراحان الگوهای فمنیستی و ابزاری برای سرکوب معنای برابری بود، نهادی به شمار میآمد که قادر بود دستکم در مقابل گونه دیگری از سرکوب، یعنی سرکوب نژادی، از زنان سیاهپوست محافظت کند، و هرگونه کوشش فمنیستها برای تضعیف یا نادیدهانگاری آن میتوانست عاملی موثر در تشدید سرکوب زنان سیاه باشد.
شارحان این برداشت آمریکایی از فمنیسم، بر این گمان بودند که سرکوب زنان بر محمل یک ماهیت چند وجهی استوار است و باید که وجود یک کلیت را برای آن مورد انتقاد قرار داد.
منبع: مشاورکو